تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان

تقریبا غیر از هفته اول آذر بقیه ماه رو خونه بودم هم پیش پسرکم تا یه مدت بیشتر زندگی با هم رو تجربه کنیم هم استراحت بیشتر برای به دنیا اومدن وانیا خانوم. توی این مدت ایلیا خیلی پسر خوبی بود خیلی کمکم می کرد و من هم سعی کردم هم از لحاظ روحی پسرکم رو آماده ورود خواهرش کنم هم سعی کردیم شرایط خونه رو برای ورود نفر چهارم آماده کنیم، بیشتر راجع بهش صحبت می کردیم و احساس می کنم الان دیگه ایلیا به این موضوع عادت کرده گاهی می یاد دستش رو می ذاره روی شکم من می گه: ماان جون چرا وانیا تکون نیی خوره؟ وقتی هم که تکون می خوره بهش می گم بیا دستت رو بذار روی دلم ببین داره تکون می خوره واسش غیر قابل باوره و می گه: خودت دلتو تکون می دی؟ شرا اینجوری می کنی؟ و ... توی این مدت کلی درگیر دنیای زیبای کودکانه ایلیا بودیم. توجیهاتش از محیط اطراف خیلی جالبه و مثل همیشه خیلی آقا با موضوع برخورد کرده.

توی این روزهای آخر که منتظر به دنیا اومدن دختر گلمون هم هستیم سعی می کنم به ایلیا هم بد نگذره گاهی مهمونی، گاهی پارک و بالاخره سعی به ایجاد لحظه هایی که در اون پسرکم شاد باشه

اینم چند تا عکس از این روزها

  • مدیر سایت

بعضی وقتا دلت می خواد بخندی...

بعضی وقتا دلت می خواد گریه کنی...

بعضی وقتا نمی دونی می خوای بخندی یا گریه کنی...!

خنده و گریه ایلیا

روی تصویر کلیک کنید

  • بابا

این روزها دیگه داریم آماده می شیم برای ورود یه فرشته دیگه به زندگیمون فرشته کوچولوی ما که تصمیم گرفتیم با نام "وانیا" صداش کنیم قرار است اوایل دی ماه رسما پا به دنیا بذاره و زندگی شیرین ما رو شیرین تر از قبل کنه. ایلیا جونم هم تا جایی که می تونستیم از نظر روحی آماده ورود خواهرش کردیم الان هم هر کس رو می بینه می گه" وانیا تو راهه داره کم کم می یاد" الهی قربون اون عقلت برم که همه چیز رو درک می کنی.
پسر گلم الان بیشتر از دو ماهه که دیگه شیشه هم نمی خوره و البته صد افسوس که بعد از نخوردن شیشه دیگه به خوردن شیر هم میلی نشون نمی ده ایلیا که قبل از این حداقل روزی یک لیتر شیر می خورد الان با کلی بازی و افاده شاید روزی یک استکان شیر موز یا شیر کاکائو بخوره البته بازم از هیچی بهتره (اینجوری فقط خودم رو دلداری می دم اگر می دونستم اینجوری می شه هیچوقت شیشه رو ازش نمی گرفتم)
بعد از اینکه با ایلیا صحبت کردم بهش گفتم وانیا که به دنیا بیاد واسه تو از پیش فرشته ها کادو میاره دوست داری کادوت چی باشه که گل پسر من دوچرخه رو انتخاب کرد و  از اونجایی که همیشه حق با کوچولوهای مهربون خونه هست قرار شد کادوی ایلیا جونم یه دوچرخه این شکلی باشه

نگران روزهایی هستم که وانیا دنیا می یاد روزهایی که خودم حالم خیلی خوب نیست و نمی تونم خوب با ایلیا کنار بیام.  نگران روزهایی هستم که بعد از به دنیا اومدن وانیا عکس العمل ایلیا چه جوریه؟ نکنه تو روحیه پسرم تاثیر بذاره؟  نگران روزهایی هستم که نکنه به خاطر کوچیک بودن وانیا توجهم به اون بیشتر بشه و ایلیا سرخورده بشه و .... خدایا خودت کمک کن همه چیز مثل همیشه خوب پیش بره خدایا همه چیز رو به خودت می سپارم که از همه آگاه تری خدایا خودت کمک و پشتیبان همه باش. آمین

  • مامان

با عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری امام حسین (ع)

محرم امسال به خاطر شرایط من کمتر بیرون می رفتیم و بیرون رفتن ها رو گذاشتیم واسه روزهای تاسوعا و عاشورا که تاسوعا به علت بارندگی بیرون نرفتیم و سه شنبه 13 آبان که هوا نسبتا بهتر بود رفتیم بیرون ایلی جون هم که مثل همیشه آقا بود کمی وسط هیات ها رفت و با تعجب نگاهشون کرد کمی هم با خاله الهام و دایی رضا سرگرم بود من و دخملم هم که بیشتر نظاره گر بودیم

  • مامان

این روزها احساس می کنم پسرکم دیگه خیلی بزرگ شده با کارهایی که می کنه حس خوبی بهم می ده و فکر می کنم تونستم توی تربیتش موفق باشم (البته تقریبا و اگه تعریف از خود محسوب نشه) بعد از ظهرها که می رسم خونه مامان طاهره دیگه دوست داره زودتر بریم خونه خودمون همش می گه "مامان بدو الان ترافیک می شه ها" تا دو سه هفته پیش ارادتمند باب اسفنجی و پلنگ صورتی بود ما هر روز که می رسیدیم خونه تا 8 یا 9 شب در حال دیدن این دو تا کارتون بودیم من دیگه تمام قسمت های این دو تا کارتون رو حفظ شدم حالا یه مدتیه که فقط  شده پت و مت وقتی که این کارتون رو می بینه خودش هم می ره  آچار پیچ گوشتی، ماشین و ... می یاره و شروع می کنه کارهای اون ها رو کردن بعد هم می گه "مامان ببین منم مثل پت و مت همه شی دارم" و با عشق روزی دو سه ساعت پت و مت نگاه می کنه. یکی دیگه از کارهای مورد علاقه ایلیا جونم اینه که تا از راه می رسیم مثل آقاها اول می ره دم ظرفشویی دستای قشنگش رو می شوره بعد می گه "مامان سینی گنده بده میوه بیارم" از هر میوه ای توی یخچال باشه دو تا می یاره که باهم بشینیم میوه بخوریم، کارتون ببینیم بعد هم می گه "برو به کارت برس من کارتون می بینم" بس که این پسر فهمیده و عاقله، منم که دیگه می زنم دور تند برای درست کردن شام و بقیه کارها.

یکی دیگه از کارهای جالب ایلیا اینه که صبح که می ریم خونه مامان طاهره که ایلیا رو بذاریم اونجا به باباش می گه بیا تندتند بریم مامان رو جا بذاریم بعد هم بدوبدو می ره کنار مامان طاهره می خوابه خوشحال از اینکه دوباه یه روز دیگه مامان جا موند وقتی که من می رم بالا صورتم رو می بوسه می گه "برو به سلامت به بابا هم بگو دوستش دارم".

وقتی که ایلیا یه کار بد می کنه بهش می کنم از دستت ناراحت شدم که این کار رو کردی اصلا دیگه همه چیز یادش می ره و فقط می خواد دل منو بدست بیاره راه می ره می گه "مامان جون ببخشید با من ناراحت نباش... می یاد صورتم رو می بوسه می گه منو بخشیدی ببین من آقاام با من ناراحت نباش دیگه" اینقدر می گه تا من بگم ناراحت نیستم بعد می گه "اخمتو دیدم ناراحت بودی اخمتو نبینم" (عاشق اینهمه مهر و محبتی هستم که پسرکم داره).

یه کار جالب دیگه ای هم که من خیلی دوست دارم اینه که هر وقت خرابکاری می کنه می گه "اینو وقتی من ایندقه بودم (نوک انگشتاش رو نشون می ده) خراب کردم آخه خیلی کوشولو بودم الان دیگه ایندقه شدم (دستاش رو از هم باز می کنه) بزرگم چیزی رو خراب نمی کنم آقا شدم مامان جون با من ناراحت نباش باش؟" البته خودشم هر وقت از دست من ناراحت می شه می گه" مامان باهات ناراحتم کارت بد بودا دیگه از این کارا نکن باش؟" و یه عالمه کار دیگه که از نظر یه مادر همش شیرین و جذابه اما من این موارد رو نوشتم تا بچگی کردن های ایلیا یادم بمونه. یادم بمونه پسری که مرد فرداهاست چطور بچگی می کرده.

شکر خدا روزای خوبی دارم با اینکه با توجه به شرایط بارداریم یکم اوضاع سخت تر از قبل شده ولی لحظات خوبی رو با ایلیا می گذرونم تمام روز که سرکارم به این امید سپری می شه که عصری دوباره لحظات رو با پسرکم می گذرونم کاشکی اونهم از بودن با من یا بهتر بگم ما خوشحال باشه. البته که کاستی هایی هم هست ولی من نهایت تلاش خودم رو می کنم امیدوارم موفق بوده باشم و یه روزی که ایلیا جونم دیگه همه چیز رو کامل متوجه می شه خیال من رو از این بابت راحت کنه که اون هم از با ما بودن خوشحاله.

پی نوشت: این روزها 38 ماهگی ایلی جونم تموم شده

  • مامان

بیستم تا بیست و چهارم شهریور همراه با مامان طاهره، بابا احمد، خاله الهام، امی، خاله مریم، دایی رضا، دینا و ... رفتیم شمال جای همگی خالی به ایلیا که خیلی خوش گذشت. از اونجایی که همه هم اهل گردش بودند اصلا داخل ویلا نموندیم و همش بیرون بودیم اما من خیلی حواسم به عکس انداختن نبود و بیشتر فیلم می گرفتم از اونجایی که خودم هم به خاطر شرایطم نمی تونم زیاد بایستم بیشتر امی جونم حواسش به ایلیا بود (دستت درد نکنه عزیز دلم که اینقدر مهربونی). توی این چند روز سه چهار بار رفتیم دریا و ایلی جونم کلی آب بازی کرد اما باز هم موقع برگشت می گفت نریم اون خونه که اسباب بازی دارم بمونیم همین جا که دریا داره اینجا خیلی خوبه.

چند تا عکس از روزای خوبی که در کنار عزیزانم بودم

بیست و یکم رفتیم سی سنگان دایی رضا هم یه تاب به اسم بچه ها بست و کلی همه تاب بازی کردن جای همگی خالی ناهار رو هم همونجا خوردیم، موقع برگشت هم رفتیم ساحل سی سنگان برای آب بازی

  • مامان
  • بابا

خیلی وقت است که سرم شلوغ است و کمتر می تونم آپ کنم مخصوصا این روزها به خاطر گل وجود نفر چهارم زندگیمون اوضاع یکم شلوغ تر هم شده و فقط سعی کردم موضوعات تاریخی رو به موقع توی وبلاگ قرار بدم اما اینها دلیل نمی شه که از نی نی گلم حرف نزنم، الان که دارم می نویسم اواسط هفته 23 هستم حضور نی نی جونی کاملا مشهود است و منم کم کم مشغول خرید برای دختر گلم هستم.

حالا یه کم توضیح بیشتر راجع به این روزها:

سوم تیر ماه سونوگرافی غربالگری رو پیش خانم دکتر سولماز پیری انجام دادم که خدا رو شکر همه چیز رو به راه بود دکتر از همه چیز راضی بود و گفت که 70% دختره توی اون تاریخ من 13 هفته و یک روز از بارداری ام می گذشت

سری قبل  هم که برای چکاب ماهیانه دکتر رفتم گفتند که تا الان 3 کیلو وزن اضافه کردم و برام سونو نوشت و گفت من 93/6/1 تاریخ می زنم اما دیرتر برو که جنین بزرگتر باشه اما من که از قبل لحظه شماری می کردم این تاریخ برسه همان روز رفتم که این بار هم تشخیص آقای دکتر شاکری به دختر بودن نی نی گلم بود. من 21 هفته و 1 روز از تاریخ بارداری ام می گذره و حدود تاریخ زایمان 93/10/12 تعیین شد. دکتر وزن تقریبی جنین رو 408 گرم و طول جنین رو هم 25 سانتی متر ذکر کردند. الان هم دخمل ورزشکار من در حال ورزش کردن است. ایشالله همه نی نی های گل که فعلا مهمون دل مامان هاشون هستند صحیح و سالم به دنیا بیایند و دنیا رو برای خانواده هاشون شیرین تر از قبل کنن

  • مامان

بعد از کلی تاخیر توی گذاشتن عکس ها بالاخره عکس های سه سالگی ایلیای عزیزم و البته عکس های فوتبالی به مناسبت جام جهانی 2014. درسته که یکم دیر آماده شد ولی دیر از هیچوقت بهتره که !!!!!

  • مامان


می گن بهار آغاز نو شدن و تازه شدن است اما برای من تولد تو سرآغازی دیگر است. با وجود زیبایت است که  تکمیل شدم و زندگی روی زیبایش را نشانم داد پسر نازنینم وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود که خداوند من را لایق آن دانست تولد زیبایت مبارک

  • مدیر سایت