این روزها احساس می کنم پسرکم دیگه خیلی بزرگ شده با کارهایی که می کنه حس خوبی بهم می ده و فکر می کنم تونستم توی تربیتش موفق باشم (البته تقریبا و اگه تعریف از خود محسوب نشه) بعد از ظهرها که می رسم خونه مامان طاهره دیگه دوست داره زودتر بریم خونه خودمون همش می گه "مامان بدو الان ترافیک می شه ها" تا دو سه هفته پیش ارادتمند باب اسفنجی و پلنگ صورتی بود ما هر روز که می رسیدیم خونه تا 8 یا 9 شب در حال دیدن این دو تا کارتون بودیم من دیگه تمام قسمت های این دو تا کارتون رو حفظ شدم حالا یه مدتیه که فقط شده پت و مت وقتی که این کارتون رو می بینه خودش هم می ره آچار پیچ گوشتی، ماشین و ... می یاره و شروع می کنه کارهای اون ها رو کردن بعد هم می گه "مامان ببین منم مثل پت و مت همه شی دارم" و با عشق روزی دو سه ساعت پت و مت نگاه می کنه. یکی دیگه از کارهای مورد علاقه ایلیا جونم اینه که تا از راه می رسیم مثل آقاها اول می ره دم ظرفشویی دستای قشنگش رو می شوره بعد می گه "مامان سینی گنده بده میوه بیارم" از هر میوه ای توی یخچال باشه دو تا می یاره که باهم بشینیم میوه بخوریم، کارتون ببینیم بعد هم می گه "برو به کارت برس من کارتون می بینم" بس که این پسر فهمیده و عاقله، منم که دیگه می زنم دور تند برای درست کردن شام و بقیه کارها.
یکی دیگه از کارهای جالب ایلیا اینه که صبح که می ریم خونه مامان طاهره که ایلیا رو بذاریم اونجا به باباش می گه بیا تندتند بریم مامان رو جا بذاریم بعد هم بدوبدو می ره کنار مامان طاهره می خوابه خوشحال از اینکه دوباه یه روز دیگه مامان جا موند وقتی که من می رم بالا صورتم رو می بوسه می گه "برو به سلامت به بابا هم بگو دوستش دارم".
وقتی که ایلیا یه کار بد می کنه بهش می کنم از دستت ناراحت شدم که این کار رو کردی اصلا دیگه همه چیز یادش می ره و فقط می خواد دل منو بدست بیاره راه می ره می گه "مامان جون ببخشید با من ناراحت نباش... می یاد صورتم رو می بوسه می گه منو بخشیدی ببین من آقاام با من ناراحت نباش دیگه" اینقدر می گه تا من بگم ناراحت نیستم بعد می گه "اخمتو دیدم ناراحت بودی اخمتو نبینم" (عاشق اینهمه مهر و محبتی هستم که پسرکم داره).
یه کار جالب دیگه ای هم که من خیلی دوست دارم اینه که هر وقت خرابکاری می کنه می گه "اینو وقتی من ایندقه بودم (نوک انگشتاش رو نشون می ده) خراب کردم آخه خیلی کوشولو بودم الان دیگه ایندقه شدم (دستاش رو از هم باز می کنه) بزرگم چیزی رو خراب نمی کنم آقا شدم مامان جون با من ناراحت نباش باش؟" البته خودشم هر وقت از دست من ناراحت می شه می گه" مامان باهات ناراحتم کارت بد بودا دیگه از این کارا نکن باش؟" و یه عالمه کار دیگه که از نظر یه مادر همش شیرین و جذابه اما من این موارد رو نوشتم تا بچگی کردن های ایلیا یادم بمونه. یادم بمونه پسری که مرد فرداهاست چطور بچگی می کرده.
شکر خدا روزای خوبی دارم با اینکه با توجه به شرایط بارداریم یکم اوضاع سخت تر از قبل شده ولی لحظات خوبی رو با ایلیا می گذرونم تمام روز که سرکارم به این امید سپری می شه که عصری دوباره لحظات رو با پسرکم می گذرونم کاشکی اونهم از بودن با من یا بهتر بگم ما خوشحال باشه. البته که کاستی هایی هم هست ولی من نهایت تلاش خودم رو می کنم امیدوارم موفق بوده باشم و یه روزی که ایلیا جونم دیگه همه چیز رو کامل متوجه می شه خیال من رو از این بابت راحت کنه که اون هم از با ما بودن خوشحاله.
پی نوشت: این روزها 38 ماهگی ایلی جونم تموم شده