تولد درسا جون و پارسا جون
ایلیا جان من دیگه داره دو و نیم سالگی اش رو پشت سر می ذاره و دوباره کلی پیشرفت کرده مخصوصا توی حرف زدنش ایلی جونم دیگه یه بلبل کامل شده و گاهی اوقات یه حرفایی می زنه که آدم تعجب می کنه ایلیا این حرفها رو از کی یاد گرفته.
یکی از کارهاش اینه که هر وقت که من بهش می گم ایلی جون عاشقتم می گه من عاشق باباششمم بعد که می بینه من می گم ولی من بازم عاشقتم می گه عاشق دوتایی ام مامانم باباشم دوتایی. پسرک با سیاست من وقتی می خواد منو صدا کنه می گنه مامان جون عزیزم فلان چیز رو بده اینجوری دیگه مطمئن است که نه نمی شنود البته گل پسرم کلی هم مودب است هر وقت یه کار اشتباهی می کنه می یاد می گه "ببخشید اشتباه کردم اگه این دفعه تکرار کردم نکردم" الهی دور سرت بگردم که اینقدر آقایی عزیز دل من. ایلی جون دیگه تنهایی بازی می کنه و می فهمه که باید مواقعی که من کار دارم کمتر دور و اطراف من باشه. ایلیا عاشق نارنگی است (البته هنوز لیموشیرین رو هم دوست داره) و تا کمی سرش خلوت می شه در یخچال رو باز می کنه نارنگی می یاره پوست می کنه و بین همه پخش می کنه (بس که پسرم دست و دلبازه) ولی میونه خوبی با پرتقال نداره ما کلی داریم تلاش می کنیم که کمی هم پرتقال خور بشه که برای سلامتی گل پسر خیلی خوبه می دونه قسمتی از زندگی ما سر کار رفتن من است صبح ها خیلی آقا می ره خونه مامان طاهره با من بای بای می کنه می گه برو اداره پول بیار زود بیا عاشق این همه درک و فهم پسرکم هستم که اینقدر باهوش است عصرها که می رم دنبالش می یاد دم در می گه ماشین ایلی کو؟ بعد که ماشین رو می بینه می گه بریم سوار ماشین ایلی بشیم بریم خونه ایلی
پسرکم دیگه مالک همه چیز شده البته زندگی ما همش مال ایلیاست اصلا زندگی یعنی با او بودن با او ماندن و با او زندگی کردن. ایلیا جونم هر روز که می گذره بیشتر احساس می کنم که حضورت در زندگی ما چقدر گرما بخشه و چقدر زندگی ما رو سرشار از عشق کرده پسر گلم عاشقانه دوستت دارم.
این روزها کلی روزهای خاصی رو پشت سر گذاشتیم اول از همه کریسمس که سال نو میلادی رو به همه عزیزان تبریک می گم
اینم ایلی جون من که خونه دایی محمدرضا با وجود زن دایی باسلیقه اش کلاه بابانوئل سرش گذاشته و کنار درخت کریسمس زیبایی که میترا جون درست کردن نشسته
اینجا تولد درسا جون بود که گل پسرم بعد از کلی شیطنت گذاشت چند تا عکس هم بگیریم اینم عکس قشنگ دیگه ای با بچه ها که امیدوارم همشون زنده باشن
بعد هم تولد پارسا جونه
دوسال پارسا جونم تموم شد و یه بار دیگه تولد دوست ایلی با زحمات خاله پرستو به بچه ها خیلی خوش گذشت
البته آقا پارسا دیگه احساس مالکیت داره و تا ایلیا می رفت با اسباب بازی هاش بازی می کنه می رفت بالای سرش و می گفت پارسا و سعی می کرد اموالش رو حفظ کنه اما ایلیا و دینا هم که کار خودشون رو می کردند و کمی اختلاف نظر بین علما پیش اومد
البته این دو تا دوست گاهی هم با هم مهربون می شدند و با محبت رفتار می کردن
دسته گلی زیبا از گل های قشنگ زندگی
امیدوارم همتون 120 ساله بشین عزیزان دل