پسر داشتن حس شیرینیه که من تجربه اش کردم و بارها خدا رو بخاطرش شکر میکنم... دنیای معصوم و کودکانه ش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده...
وقتی از همه مردهای زندگیم ناامید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه، نه پدرمه و نه برادرم... اون تنها عشق زندگی منه که با دستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه: مامان امروز موهات چقد قشنگ شده،
تو اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم و با تنها عشق زندگیم از ته دل میخندم... آره... تنها عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه: مامان عاشقتم... و من با تمام پوست وگوشت وخونم عشق رو احساس میکنم...
با توجه به اینکه تولد ایلیا جونم سه شنبه بود و منم به خاطر کارم نمی تونستم براش تولد بگیرم قرار شد پنجشنبه خاله ها و دایی ها بیان خونمون و واسه گل پسرم یه تولد کوچیک بگیریم جای همگی خالی به ما که خیلی خوش گذشت.
