- ۲ نظر
- ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۱
روزی که برای تولد دختر گلم به بیمارستان رفتیم از صبح زود ایلیا جونم هم بیدار بود تا ما رو برای رفتن به بیمارستان همراهی کنه با اینکه قرار بود ساعت 7 بیمارستان باشیم و صبح زود باید آماده رفتن می شدیم گل پسرم راحت از خواب بیدار شد. همراه بابایی، ایلی جون و مامان طاهره رفتیم بیمارستان تا آخرین لحظات ایلیا کنارم بود و مدام می گفت "مان جون نی نی چه جوری می خواد از دلت بیاد بیرون؟" "مان جون پس کی نی نی از دلت می یاد بیرون؟" و ... تا این که سرانجام دخترک من ساعت 8:40 دقیقه صبح چشم به دنیا گشود