تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

ایلی :: سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایلی» ثبت شده است

مادرم ‏ مادرم ‏ مادرم ‏ مادرم  

..

بزرگ شدیم ‏ ... و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود ..

بزرگ شدیم ... و فهمیدیم بابابزرگ دیگر هیچگاه باز نخواهد گشت همانطور که مادر گفته بود ..

بزرگ شدیم ... و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست ... 

بزرگ شدیم ... به اندازه ای که فهمیدیم پشت هرخنده مادرم هزار گریه بود .. و پشت هر قدرت پدرم یک بیماری نهفته بود ...

بزرگ شدیم ... ویافتیم که مشکلاتمان دیگر با یک شکلات،یک لباس یا کیف حل نمی شود ... 

و اینکه والدیمان دیگر دستهایمان را برای عبور از جاده نخواهند گرفت ، ویا حتی برای عبور از پیج و خم های زندگی ... 

بزرگ شدیم ... و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم،بلکه والدین ماهم همراه با ما بزرگ شده اند ، و چیزی نمانده که بروند

ویا هم اکنون رفته اند ...   

  • مامان

بعد از مدتها اواسط بهمن ماه تهران هوای 8-7 درجه زیر صفر را تجربه کرد، هوای تهران از آلودگی وحشتناک ماههای اخیر نجات پیدا کرد و برف و سرما میهمان خونه هامون شد ایلیا که تازه می فهمید برف چیه اولش فکر می کرد همه جا رو کف گرفته و مدام می گفت "مامان شرا همه جا کفه؟" هر چی من می گفتم برفه می گفت "نه ببین شبیه کفه!!!" دیگه یه روز که زودتر از سر کار برگشتم بااینکه برف نسبت به روزهای پیش کمتر شده بود اما باز از هیچی که بهتر بود... با پسر گلم رفتیم پشت بام برف بازی که در همین حین دوستش عسل هم به ما پیوست و یک برف بازی حسابی کردیم به بچه ها که خیلی خوش گذشت و من هم از شادی پسرکم کلی روحیه ام عوض شد بعد هم ایلیا یه شلغم حسابی خورد، بعدش یه دوش آب گرم و برای اولین بار شب ساعت 9 بیهوش شد

  • مامان

خداوندا عزیزم را تو یاری کن
پناهش باش و در حقش تو کاری کن
الهی هرچه میخواهد نصیبش کن
خدایا بر لبش لبخند جاری کن

شیرین کاری

  • مامان

ایلیا جان من دیگه داره دو و نیم سالگی اش رو پشت سر می ذاره و دوباره کلی پیشرفت کرده مخصوصا توی حرف زدنش ایلی جونم دیگه یه بلبل کامل شده و گاهی اوقات یه حرفایی می زنه که آدم تعجب می کنه ایلیا این حرفها رو از کی یاد گرفته.

  • مامان

رفیق روزهای قشنگم زمستان هم رسید

سردت شد خبرم کن تا برایت بسوزم ...

 بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد

که در قبلم جاری هستی

عزیزم، امیدم، قشنگم، پسرم

سومین یلدای با تو بودن مبارک

  • مامان

نوزدهم آذر تولد آمیتیس عزیزم است که ما همگی شب گذشته خونه خاله الهام بودیم تا تولد زیبای امی جونم رو جشن بگیریم بیشتر از همه ایلیا از خونه خاله الهام رفتن خوشحال بود چون می دونه موقعی که اونجا باشه دنیا به کام ایلیاست و هر کاری که بخواهد انجام می ده از همه مهمتر ایلی جون من عاشق تولد و شمع فوت کردن است و هر وقت اسم تولد رو می شنوه کلی ذوق می کنه. ایشالله صد و بیست ساله شی عزیزم 

تولد آمیتیس

  • بابا

این روزها با ایلیا مثل برق و باد می گذره ایلیا هر روز بزرگ و بزرگتر می شه و من هر روز عاشق و عاشق تر گاهی اوقات می گم خدایا این پسرک من است که اینقدر قشنگ حرف می زنه؟ که اینقدر مستقل شده؟ که اینقدر صاحب نظر شده؟ که اینقدر آقا شده (البته آقا که چه عرض کنم)

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

  • بابا

از دست این وبلاگ ایلیا که باز نمی شه و نمی تونم توش مطلب بذارم به همین خاطر مجبورم مطالب رو با کمی تاخیر وارد کنم

به خاطر آلودگی شدید هوای تهران شب های اول محرم اصلا ایلیا رو بیرون نبردم فقط تاسوعا و عاشورا ایلی جون رو بردم بیرون که پشیمونم کرده از اون روز هر چیز گردی که می بینه می زنه روش و می گه دارم طبل می زنم  هر چی بهش می گم همسایه ها  اذیت می شن گوش نمی کنه می گه دارم طبل می زنم طبل خوبه..!

اینم از گل پسر من که هر کاری می بینه تقلید می کنه ...

  • بابا

یازدهم آبان امسال با مامان و بابام رفتیم دبی خیلی سفر خوبی بود و به من خیلی گذشت اما من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم تا به خودم خوش بگذرد حالا اینکه به مامان و بابام چی گذشت بماند  موقع رفت حدود ساعت 3:30 فرودگاه بودیم من که از دیدن اون همه آدم به وجد اومده بودم کلی بالا و پایین پریدم و ذوق کردم ولی به صورت کاملا اتفاقی موقع پرواز خوابم برد و یه ذره آرامش برقرار شد  در بدو ورود به هتل هم شیطنت رو شروع کردم چشمتون روز بد نبینه هر بار که خرید یا برای دیدن جاهای دیدنی می رفتیم دیگه از بس بدوبدو می کردم توان برای مامان و بابام نمانده بود مدام هم می خواستم حرف حرف من باشه یعنی کسی من رو بغل نکنه دستم رو هم نگیرند منم تا می توانم بدوم و برم داخل جمعیت

اینم یه عکس از من که مامانم عاشقش است بقیه مطالب رو در ادامه مطلب توضیح می دم 

سفرنامه دبی

  • بابا

 

نوزدهم مهر ماه امسال تصمیم گرفتیم که پستونک رو از ایلیا بگیریم واسه همین روز اول سر پستونکش رو بریدم موقع خوردنش گفت مامان پستونک رو بریدی؟ گفتم نه گفت بابا بریده؟ گفتم نه خودت بزرگ شدی دندونات محکم شده موقع خوردنش سر پستونکت کنده شده دیگه نباید ممه بخوری پسرم اولش قبول کرد بعد از چند ساعت که دوباره سراغ پستونکش را گرفت کمی فلفل بهش زدم موقع خوردنش گفت مامان دهنم می سوزه ممه رو بشور خوب شه روز اول رو با همان پستونک سوراخ سر کرد اما از فرداش دیگه با مامان طاهره جون عزممون را جزم کردیم به پسرکم گفتیم ممه خراب شده بود و آقا برده اولش کمی بهانه گرفت اما مثل همیشه آقا بود و راحت تر از چیزی کنار اومد که من فکر می کردم. دیشب خاله پرستواینا خانمون بودند و ایلیا شیرش رو زودتر از موقع خواب خورد و  اولین شبی بود که بدون شیشه و پستونک مثل یه مرد خوابید.

  • بابا