تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

ایلی :: سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایلی» ثبت شده است

"زنده باد کودکی زنده باد زندگی"  این شعار روز کودک امسال است

زنده باد زندگی ای که با بچه هامون ما رو به کودکی می بره و زنده باد کودکی که به ما زندگی می ده

امسال سومین ماه مهری است که ایلی جونم روز کودک در کنار ماست و سومین روز کودکی است که با پسرم کودکی کردم تا او بزرگ شود چقدر شیرین است این با هم بودن ها پسرکم عاشق لحظه لحظه هایی هستم که با تو سپری می کنم

اینم کادوی من به پسرم برای روز کودک به علاوه یک بسته خمیر بازی آریا که ایلی جون خیلی ازش خوشش اومد البته توی بانک مسکن هم یه حساب مسکن جوانان براش باز کردم که هروقت کارتش آماده شد عکس اولین کارت حساب بانکی پسرم رو می ذارم 

  • بابا
  • بابا

سی ام مرداد ماه بود که تصمیم گرفتیم ایلی بلا رو ببریم پارک از وقتی که ایلیا فهمید داریم می ریم می پرید و ذوق می کرد  موقع برداشتن وسایل از ماشین سریع چرخ خودش رو برداشت و مشغول بازی شد 

پارک پرواز

  • مامان

حالا که حدود یک ماه از تولد پسرکم می گذرد دیگر تغییراتش مشهود شده. شنیده بودم که می گفتن بعد از دو سالگی بچه ها تغییر می کنن اما فکر نمی کردم به این سرعت باشه. ایلیا جان من دیگه برای خودش یک طوطی تمام عیار شده و هر چیزی رو که بشنود بلافاصله تکرار می کنه (البته پسر من خیلی خیلی شیرین سخن تر از طوطی است) تقریبا جملات رو کامل بیان می کنه. دیگه بعد از تولدش بعد از ظهرها که می رم دنبالش گریه نمی کنه که منزل مامان طاهره بمونه تا می رسم می گه "بییم خونمون" وارد خیابانمون هم که می شیم می گه "اینجا خونه مناژه" کاملا هم کوچه و خونمون  رو می شناسه. یکی دیگه از کارهای جالب ایلیا این است که کلا با راه رفتن خداحافظی کرده و مثل کانگورو موقع راه رفتن می پره

اما یکی از مشکلات من این است که اصلا در گرفتن mapy همکاری نمی کنه هر چی هم که بهش می گم جیش داری بریم دستشویی می گه نه pampers خوبه  دیگه نمی دونم باید چی کار کنم

 

تازه ایلی جون به پستونکش هم خیلی وابسته شده و فکر کنم یکی دیگه از مشکلات آینده من گرفتن پستونک از ایلیا باشه
جدیداً ایلیا هر چیزی که می بینه می گه "این چی این چی این چی" یا هر وقت تلفن زنگ می زنه می گه "این کی این کی این کی" خیلی جالب است که هر دفعه هم سه بار تکرار می کنه (عاشقتم فرشته عزیزم) یه کار جالب دیگه ای هم که پسرکم یاد گرفته اینه که موقع خداحافظی بوس می فرسته 

  • مامان

 بعداز ظهر جمعه یکی از روزهای مرداد ماه با خاله الهام و آمیتیس رفتیم سرزمین عجایب . ماشالله ایلیا اینقدر شیطونی کرد که ما چهار نفر موقع برگشت دیگه توان راه رفتن نداشتیم البته گرمای هوا و ازدحام جمعیت اونجا هم پسرک رو اذیت کرد و ایلی جون نتونست خوب بازی کنه ولی درکل شب خوبی بود اینم چند تا عکس از اون روز

سرزمین عجایب

  • بابا
  • بابا

730  روزگذشت، از روزی که با دلهره و استرس وارد بیمارستان شدم تا قسمتی از وجودم رو با بقیه تقسیم کنم که حالا ایلیا نام گرفت، از روزی که فهمیدم حس زیبای مادر شدن را،  از روزی که شیره جانم را با عشق  به پسرکی می دادم که اکنون از جانم شیرین تر است و از روزی که ایلیا جان من زندگی ما رو روشن کرد با وجودش، گرم کرد با حضورش و شیرین کرد با حرف زدنش.  حالا من با افتخار یک مادرم

تولد ایلیا

  • مامان

دیروز بیست و دوم تیرماه موقعی که از سرکار رسیدم خانه مامان اینا که ایلیا رو بردارم برعکس همیشه تا من رو دید گفت "بییم" 1  ،گفتم کجا بریم؟ فرمودند: "بییم کانانی 2 بخوریم ،" گفتم مامان جان ماکارانی نداریم که گفت "درست" 3 "بییم کانانی درست بخورم" 4 عاشق پیشنهاد دادنش شدم و واسم خیلی جالب بود که دیگه پسرم صاحب نظر شده و نظر می ده. با اینکه تازه ماکارانی خورده بودیم برایش درست کردم موقعی که قابلمه غذا رو دید گفت "بخورم" بهش گفتم آخه مامان جان هنوز آماده نشده که گفت "اینجوری خوبه بده بخورم" از دیروز تا حالا قیافه ایلیا موقعی که داشت پیشنهاد درست کردن ماکارانی رو می داد از جلوی چشمم بیرون نمی ره خدایا شکرت که پسرم سالم است و اینقدر بزرگ شده که می تونه پیشنهاد بده و صاحب نظرشده. این موضوع را اینجا ثبت کردم که این لحظه قشنگ که توی ذهن من رفته برای خود پسری هم ثبت بشه تا بزرگ بشه و خودش هم لذت لحظه هایی رو ببره که من باهاشون طعم واقعی عاشق شدن رو چشیدم. 

  • مامان

در آستانه دو سالگی کارهای ایلی جون متفاوت تر و البته بامزه تر از قبل شده اما سختی های خاص خودش رو هم داره ایلیا دیگه تصمیم گرفته مستقل باشه موقع راه رفتن دستش رو نمی ده و همش در حال دویدن است، موقع غذا خوردن می خواد خودش غذا بخورد و اصلا اجازه نمی ده کسی کمکش کنه، موقع بالا و پایین رفتن از پله ها می خواد خودش تنهایی بره و دستش را به جایی نگیرد، موقع سوار شدن به ماشین دیگه دوست نداره روی صندلی مخصوص خودش بنشیند دوست داره جلو بنشیند، وقتی که من لباس می شورم باید ایلیا لباس ها رو از لباس شویی بیرون بیارد و موقع آویزان کردن آنها یک دور ایلیا اونها را پهن می کنه یه دور من، موقع ایستادن روی مبل حتما باید روی دسته صندلی بایستد کسی هم بهش چیزی نگه، تازه پسرک من داره تلاش می کنه که جمله بندی کنه و کم کم داره فعل ها رو یاد می گیره  (وای خدایا عاشق حرف زدنشم) مثلاً وقتی از جلوی پارک رد می شیم می گه "بی ییم" یعنی بریم بعد من می گم کجا می گه "پاک عباسی سرسره بی ییم" یعنی بریم پارک من تاب و سرسره سوار شم تازه به الاکلنگ هم "کنگ کونگ کانگ"

یکی دیگه از کارهای جالب ایلیا این است که دوست داره کمک کنه تا من شروع به انجام کاری می گیرم می گه "مناژ من کمک" موقع بازی کردن هم سوار ماشینش می شه می ره برای من نان می خره

یکی از خوردنی های مورد علاقه ایلیا بعد از هندوانه که خودش بهش می گه "نونه" ، ژله هستش بعداز ظهرها که می رم دنبالش به عشق این میاد خونه که به قول خودش "ژژیله" بخوره تازه ایلی جون من عاشق گیلاس هم هست و اینقدر قشنگ هسته گیلاس رو در می آره که با خیال راحت بهش گیلاس می دم

ایلیا با ماشین ها هم میانه خوبی داره و کامیون، اتوبوس و وانت را خیلی خوب می شناسد و کاملا از هم تشخیص می ده ولی عاشق کامیون است توی خیابان تمام مدت دنبال کامیون می گرده بعد شروع می کنه به شمردن می گه "مناژ کانیون یک، کانیون دو، کانیون سه و ..." هر چی توی خیابان بیشتر کامیون پیدا کنه بیشتر خوشحال می شه

خدای بزرگ عظمتت رو شکر که اینقدر بچه ها رو شیرین می کنی که سختی نگهداری و اذیت کردن هاشون با یک لبخند فراموش می شه 

  • مامان

خیلی وقت است سرم شلوغ شده و اصلا به هیچ کاری نمی رسم یکی از کارهایی که کمتر فرصت می کنم انجام بدم به روز کردن وبلاگ پسرکم است و خیلی از این بابت ناراحتم. چون جدیدا ایلی جون با گذشت هر روز یک کار جدید یاد می گیره و نسبت به روز قبلش متفاوت تر می شه دوست دارم تمام این لحظات شیرین رو ثبت کنم دوست دارم پسرم وقتی بزرگ شد بدونه که با کارهای جالبی که می کنه چقدر زندگی ما رو متفاوت کرده و اصلا نمی تونم تصور کنم چهارسال اول زندگیمون که ایلیا نبود چه جوری می گذشت و خونه چقدر سوت و کور بود. حالا ایلیا داره بزرگ و بزرگتر می شه و زندگی ما با حضورش رنگین تر اینم چندتا عکس از این روزای ایلیا. توی اردیبهشت ماه رفته بودیم شهربازی هایپراستار ولی خیلی خوشش نیومد بیشتر ترجیح می داد از دور نظاره گر باشه تنها چیزی که خیلی توجهش رو جلب کرد رانندگی بود (چون ایلی جون عاشق قان قان است دیگه)، توی تعطیلات خرداد هم یه بار پارک پرواز رفتیم که ایلیا خیلی خوشش اومد و کلی ذوق می کرد روز بعدش هم رفتیم باغ که ایلیا تمام مدت داشت خاک بازی می کرد اما خیلی بهش سخت نگرفتم که بهش خوش بگذرد.
ایلیا داره با کارهای شیرینی که انجام می ده روزهای خوبی را برای ما رقم می زنه و خاطرات خوبی به یادگار می گذاره خدایا خودت پشت و پناهش باش.

  • مامان