تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

بابا :: سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان

۲۱ مطلب توسط «بابا» ثبت شده است

هفت سین دوستی تقدیم شما دوستای گلم:
اول : سایه خدا
دوم : سفیدی بخت
سوم : سلامتی همه
چهارم: سیب سرخی برای دلها
پنجم: سعادت و خوشبختی
ششم : سکه های حلال
وهفتم: سر سبزی زندگی

  • بابا

اردیبهشت ماه 1394 هجری خورشیدی

رجب المرجب 1436 هجری قمری

می 2015 میلادی

  • بابا

سلام سلام زمستون

نداری برف و بارون؟

به جای برف و بارون

سرما داری برامون؟

کاشکی که آسمونو

ابری کنی بباره

برف سفید و زیبا

روی زمین بذاره

امسال هم ایلی بلا برای دوستای گلش عیدی داره ولی امسال....

دیگه تنها نیست...با آبجی کوچولوش پیشاپیش سال نو رو به همه تبریک میگه

زمستونتون پر برکت، سال جدید مبارک...

سالنمای سال 1394 هجری خورشیدی:

سالنمای 1394

"برای دانلود تقویم در اندازۀ واقعی کلیک کنید"

"برای دانلود تقویم به صورت جداگانه برای هر ماه و با پس زمینه مناظر زیبا اینجا را کلیک کنید"

برف میاد از  آسمون تا که زمین سفید بشه

رو لبا خنده بیاد دلها  پر از امید بشه

چشمه ها ، رودخونه ها پرآب بشه روون بشه

وقتی میاد بهار ما، زمین ما جوون بشه

گلای رنگ و وارنگ از دل خاک بیرون بیاد

شاپرک  پربکشه به سوی گل روون بشه

  • بابا

بعضی وقتا دلت می خواد بخندی...

بعضی وقتا دلت می خواد گریه کنی...

بعضی وقتا نمی دونی می خوای بخندی یا گریه کنی...!

خنده و گریه ایلیا

روی تصویر کلیک کنید

  • بابا
  • بابا

دو قدم مانده به خندیدن برگ

                   یک نفس مانده به ذوق گل سرخ

                                            چشم در چشم بهاری دیگر

                                                         تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان

                                                                                    یک سبد عاطفه دارم همه ارزانی تان

کم داریم به نوروز نزدیک می شیم ... دو قدم مونده ... به اندازۀ چشم برهم زدنی ...

امسال به لطف پروردگار سومین نوروکم زیه که ایلی بلا تجربه می کنه.به یمن این نعمت، ایلی بلا امسال هم به دوستان گلش عیدی می ده...

تقویم سال 1393 هجری خورشیدی

تقویم سال 1393 هجری خورشیدی...

می تونید این تقویم را با کلیک روی عکس بالا و با حجم 4.3MB  دریافت کنید

پیشاپیش عیدتون فرخنده باد

در ضمن تقویم سال 1393 خورشیدی با صفحات جدا برای هر ماه و با پس زمینۀ مناظر HD را می تونید از آدرس زیر دریافت کنید:

http://iliya1.blog.ir/1392/10/21/salnameh-1393-khorshidi

  • بابا

نوزدهم آذر تولد آمیتیس عزیزم است که ما همگی شب گذشته خونه خاله الهام بودیم تا تولد زیبای امی جونم رو جشن بگیریم بیشتر از همه ایلیا از خونه خاله الهام رفتن خوشحال بود چون می دونه موقعی که اونجا باشه دنیا به کام ایلیاست و هر کاری که بخواهد انجام می ده از همه مهمتر ایلی جون من عاشق تولد و شمع فوت کردن است و هر وقت اسم تولد رو می شنوه کلی ذوق می کنه. ایشالله صد و بیست ساله شی عزیزم 

تولد آمیتیس

  • بابا

این روزها با ایلیا مثل برق و باد می گذره ایلیا هر روز بزرگ و بزرگتر می شه و من هر روز عاشق و عاشق تر گاهی اوقات می گم خدایا این پسرک من است که اینقدر قشنگ حرف می زنه؟ که اینقدر مستقل شده؟ که اینقدر صاحب نظر شده؟ که اینقدر آقا شده (البته آقا که چه عرض کنم)

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

  • بابا

از دست این وبلاگ ایلیا که باز نمی شه و نمی تونم توش مطلب بذارم به همین خاطر مجبورم مطالب رو با کمی تاخیر وارد کنم

به خاطر آلودگی شدید هوای تهران شب های اول محرم اصلا ایلیا رو بیرون نبردم فقط تاسوعا و عاشورا ایلی جون رو بردم بیرون که پشیمونم کرده از اون روز هر چیز گردی که می بینه می زنه روش و می گه دارم طبل می زنم  هر چی بهش می گم همسایه ها  اذیت می شن گوش نمی کنه می گه دارم طبل می زنم طبل خوبه..!

اینم از گل پسر من که هر کاری می بینه تقلید می کنه ...

  • بابا

یازدهم آبان امسال با مامان و بابام رفتیم دبی خیلی سفر خوبی بود و به من خیلی گذشت اما من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم تا به خودم خوش بگذرد حالا اینکه به مامان و بابام چی گذشت بماند  موقع رفت حدود ساعت 3:30 فرودگاه بودیم من که از دیدن اون همه آدم به وجد اومده بودم کلی بالا و پایین پریدم و ذوق کردم ولی به صورت کاملا اتفاقی موقع پرواز خوابم برد و یه ذره آرامش برقرار شد  در بدو ورود به هتل هم شیطنت رو شروع کردم چشمتون روز بد نبینه هر بار که خرید یا برای دیدن جاهای دیدنی می رفتیم دیگه از بس بدوبدو می کردم توان برای مامان و بابام نمانده بود مدام هم می خواستم حرف حرف من باشه یعنی کسی من رو بغل نکنه دستم رو هم نگیرند منم تا می توانم بدوم و برم داخل جمعیت

اینم یه عکس از من که مامانم عاشقش است بقیه مطالب رو در ادامه مطلب توضیح می دم 

سفرنامه دبی

  • بابا