تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

سفرنامه دبی :: سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان
شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۵۴ ب.ظ

سفرنامه دبی

یازدهم آبان امسال با مامان و بابام رفتیم دبی خیلی سفر خوبی بود و به من خیلی گذشت اما من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم تا به خودم خوش بگذرد حالا اینکه به مامان و بابام چی گذشت بماند  موقع رفت حدود ساعت 3:30 فرودگاه بودیم من که از دیدن اون همه آدم به وجد اومده بودم کلی بالا و پایین پریدم و ذوق کردم ولی به صورت کاملا اتفاقی موقع پرواز خوابم برد و یه ذره آرامش برقرار شد  در بدو ورود به هتل هم شیطنت رو شروع کردم چشمتون روز بد نبینه هر بار که خرید یا برای دیدن جاهای دیدنی می رفتیم دیگه از بس بدوبدو می کردم توان برای مامان و بابام نمانده بود مدام هم می خواستم حرف حرف من باشه یعنی کسی من رو بغل نکنه دستم رو هم نگیرند منم تا می توانم بدوم و برم داخل جمعیت

اینم یه عکس از من که مامانم عاشقش است بقیه مطالب رو در ادامه مطلب توضیح می دم 

سفرنامه دبی

روز اول که همراه خاله پرستو و دایی مجتبی به گردش سافاری رفتیم خیلی دوست داشتم روز پر هیجانی بود تمام مدت توی ماسه ها علط می زدم و به حرف هیچ کس هم گوش نمی کردم تازه اصلا از قرتی بازی ام خوشم نمی یاد مامانم اونجا روی دستش نقش حنا کشید که من هر روز بهش تذکر می دم اینو بشور بره   اینم چند تا از عکس های اون روز 

روز دوم برای گشت شهر رفتیم برای من روز خیلی خوبی بود اما بیچاره مامانم هیچی نفهمید خیلی بهش سخت گذشت اما کاری نمی شه کرد دیگه اینم کاری بود که از دست من بر می آمد

عکس در پاساژ ابن بطوطه (نماد چین)

عکس در پاساژ ابن بطوطه (نماد هند)

اینم عکس دو نفره من و بابام

بابانوئل رو خیلی دوست داشتم 

روزی هم که رفتیم ساحل به من خیلی خوش گذشت 

اینم چند تا عکس از داخل هتل (به قول خودم اتلمون) 

موقع برگشت هم که پروازمون ساعت نه شب بود البته با یک ساعت تاخیر ساخت ده برگشتیم اما این دفعه توی هواپیما خیلی اذیت کردم تا ساعت یک هم که هنوز توی راه برگشت به خونه بودیم هنوز بیدار بودم و داشتم مامان و بابام رو اذیت می کردم اما در کل سفر خوبی بود به من که خیلی خوش گذشت جای همگی خالی

نظرات  (۵)

  • امیرحسین کوچولو نفس ما
  • سلام همیشه به سفر و خوشی.عزیزم سرعت وب خیلی پایینه.اگه لطف کنی و کد این ستاره ها رو که تو وب هست رو پاک کنی سرعت وبت بهتر میشه گلم.
  • سارا مامان آرتین
  • همیشه به گردش و تفریح

    با بچه کوچیک خیلی سخته
  • مامان آروین
  • خوشگل نازم پسر دوست داشتنیه من همیشه به گردش و خوشی
    مامانی پسرمون باهوشو بازیگوشه قصد اذیت کردن که نداره فقط می خواد از همه چی سر در بیاره
    قربوووووووووووووووووونش با اون اتلمون گفتنش
    هزار تا بوووووووووووووووس بچسبه به لپای گل پسرمون که اینقده نانازه
  • الهام مامان محیا
  • سلام عزیزم کم پیدایی
    رمز رو فرستادم جیگر
    ایلیا جون خیلی خوشحالم که بزرگ شدی و می توانی کارهای خودتو انجام دهی عکسهای شمال شما ها با خاله جون خیلی زیبا بود و همین تور وانیا جون ایشالا همیشه خوشحال باشید و در کنار خانواده
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی