سفرنامه دبی
یازدهم آبان امسال با مامان و بابام رفتیم دبی خیلی سفر خوبی بود و به من خیلی گذشت اما من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم تا به خودم خوش بگذرد حالا اینکه به مامان و بابام چی گذشت بماند موقع رفت حدود ساعت 3:30 فرودگاه بودیم من که از دیدن اون همه آدم به وجد اومده بودم کلی بالا و پایین پریدم و ذوق کردم ولی به صورت کاملا اتفاقی موقع پرواز خوابم برد و یه ذره آرامش برقرار شد
در بدو ورود به هتل هم شیطنت رو شروع کردم چشمتون روز بد نبینه هر بار که خرید یا برای دیدن جاهای دیدنی می رفتیم دیگه از بس بدوبدو می کردم توان برای مامان و بابام نمانده بود مدام هم می خواستم حرف حرف من باشه یعنی کسی من رو بغل نکنه دستم رو هم نگیرند منم تا می توانم بدوم و برم داخل جمعیت
اینم یه عکس از من که مامانم عاشقش است بقیه مطالب رو در ادامه مطلب توضیح می دم
روز اول که همراه خاله پرستو و دایی مجتبی به گردش سافاری رفتیم خیلی دوست داشتم روز پر هیجانی بود تمام مدت توی ماسه ها علط می زدم و به حرف هیچ کس هم گوش نمی کردم تازه اصلا از قرتی بازی ام خوشم نمی یاد مامانم اونجا روی دستش نقش حنا کشید که من هر روز بهش تذکر می دم اینو بشور بره اینم چند تا از عکس های اون روز
روز دوم برای گشت شهر رفتیم برای من روز خیلی خوبی بود اما بیچاره مامانم هیچی نفهمید خیلی بهش سخت گذشت اما کاری نمی شه کرد دیگه اینم کاری بود که از دست من بر می آمد
عکس در پاساژ ابن بطوطه (نماد چین)
عکس در پاساژ ابن بطوطه (نماد هند)
اینم عکس دو نفره من و بابام
بابانوئل رو خیلی دوست داشتم
روزی هم که رفتیم ساحل به من خیلی خوش گذشت
اینم چند تا عکس از داخل هتل (به قول خودم اتلمون)
موقع برگشت هم که پروازمون ساعت نه شب بود البته با یک ساعت تاخیر ساخت ده برگشتیم اما این دفعه توی هواپیما خیلی اذیت کردم تا ساعت یک هم که هنوز توی راه برگشت به خونه بودیم هنوز بیدار بودم و داشتم مامان و بابام رو اذیت می کردم اما در کل سفر خوبی بود به من که خیلی خوش گذشت جای همگی خالی