این روزها 6
این روزها خیلی سرم شلوغه پسر گلم روزها که از مهد کودک می یاد می شینه پای تلویزیون به کارتون دیدن، میوه خوردن و با خواهر کوچولوش سر و کله زدن پسرک من خیلی شیطون شده مدام از روی مبل می پره می دود تن صداش خیلی بلنده این روزها وانیا سریع تر از قبل چهار دست و پا می ره بدون کمک می ایسته و یکی و دو قدم بر می داره دخمل گل من در یازده ماهگی سه تا دندون خوشگل داره که به خاطر داشتنشون خیلی اذیت شد اما به جاش کلی با نمک تر شده. هر وقت یه جا گیر می افته که تندتند می گه ماما، ماما و اگر من نرسم جیغ می زنه. اما در کل دخملم خیلی خانوم و خوش اخلاقه. وانیا خانوم دیگر کمتر غذای خودش رو دوست داره ترجیح می ده از غذای ما بخوره دخملکم بعدازظهر ها با داداشش چند دقیقه ای بازی می کنن بعد هم دعوا سر اینکه ایلیا می گه اسباب بازی خودمه و نمی خوام به وانیا بدم و کلی شلوغی های دیگر به خاطر این دو تا جوجه
یه عالمه عکس جامونده از این روزها که فرصت نشد بذارمشون ولی خب دیر از هیچوقت بهتره
ایلیا گلی و دینا جونم سرزمین عجایب
دخمل خونه خاله رو ریخته به هم
دخمل من وقتی می خواد بره مدرسه
پسرک دانشمند من
دخمل کوچولوی من مشغول تاب بازی
عروسک های من روز به روز دارن بزرگتر و شیرین تر می شن درسته که این روزها داره یکم سخت می گذره ولی مطئمنم خاطرات خوشی برام می ذارن که با یادآوری شون حتما دلم واسه بچه گی های بچه هام تنگ می شه
پی نوشت: عکس ها به ترتیب تاریخ نیستند ولی چون احساس کردم بودنشون بهتر از نبودنشونه گذاشتم.
- ۹۴/۰۸/۳۰