مهد کودک ایلیا
گل پسر من که قرار بود از 16 خرداد بره مهد کودک به علت یه سرماخوردگی کوچیک مهد رفتنش را با یک روز تاخیر آغاز کرد. آقا ایلیا هفته اول به صورت نیمه وقت رفت و قرار شد از هفته دوم تمام وقت بره. روزها و هفته اول خیلی خوب بود و من کلی امیدوار که پسرم خیلی راحت با این قضیه هم کنار اومد (همانطور که از بچگی با تغییرات راحت کنار می اومد و اذیت نمی کرد) اما از روزی که فهمید من دارم می رم سرکار ناسازگاری ایلیا هم شروع شد و هر روز صبح با گریه می ره مهد، هم من از نظر روحی به هم می ریزم هم خودش موقع جدا شدن غصه می خوره (الهی بمیرم برات که هر روز با گریه جدا می شی). اما با توجه به شروع فصل تابستون کلاس های فوق برنامه مهد هم شروع شده و من ایلی جونم رو تمام کلاس ها ثبت نام کردم که شاید به عشق یکی از اون ها دیگه گریه نکنه. بله الان گل پسر من هم زمان با مستقل شدن و مهد کودک رفتنش به کلاس های اسکیت، ژیمناستیک، سفال و بلز هم می ره و کلی آموزش می بینه. البته با رفتن به این کلاس ها عروسک من کمی به مهد علاقه مند تر شد و صبح ها دیگه فقط نق می زنه. این بار باز هم یه پروسه دیگه از زندگی من و ایلیا که خیلی نگرانش بودم گذشت و چقدر زود.
- ۹۴/۰۴/۲۵