تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

مامان :: سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان

۸۶ مطلب توسط «مامان» ثبت شده است

گل پسر من که قرار بود از 16 خرداد بره مهد کودک به علت یه سرماخوردگی کوچیک مهد رفتنش را با یک روز تاخیر آغاز کرد. آقا ایلیا هفته اول به صورت نیمه وقت رفت و قرار شد از هفته دوم تمام وقت بره. روزها و هفته اول خیلی خوب بود و من کلی امیدوار که پسرم خیلی راحت با این قضیه هم کنار اومد (همانطور که از بچگی با تغییرات راحت کنار می اومد و اذیت نمی کرد) اما از روزی که فهمید من دارم می رم سرکار ناسازگاری ایلیا هم شروع شد و هر روز صبح با گریه می ره مهد، هم من از نظر روحی به هم می ریزم هم خودش موقع جدا شدن غصه می خوره (الهی بمیرم برات که هر روز با گریه جدا می شی). اما با توجه به شروع فصل تابستون کلاس های فوق برنامه مهد هم شروع شده و من ایلی جونم رو تمام کلاس ها ثبت نام کردم که شاید به عشق یکی از اون ها دیگه گریه نکنه. بله الان گل پسر من هم زمان با مستقل شدن و مهد کودک رفتنش به کلاس های اسکیت، ژیمناستیک، سفال و بلز هم می ره و کلی آموزش می بینه. البته با رفتن به این کلاس ها عروسک من کمی به مهد علاقه مند تر شد و صبح ها دیگه فقط نق می زنه. این بار باز هم یه پروسه دیگه از زندگی من و ایلیا که خیلی نگرانش بودم گذشت و چقدر زود.

  

  • مامان

دیگه اینقدر سرم شلوغ شده و سرگرم مادرانه هام شدم که فرصت پای کامپیوتر نشستن و به روز کردن وبلاگ برام کمتر پیش می یاد. بیشتر روزم رو با بچه های گلم می گذرونم و ساعت های خالی با رسیدگی به امور خانه و آشپزی تقریبا پر می شه. در تمام طول بارداری ام منتظر مرخصی زایمان بودم که بتونم ساعت های بیشتری با ایلیا بگذرونم و بچگی کردنش رو از نزدیک و بیشتر از قبل لمس کنم اما پسرکم نمی خواد با من سازگاری داشته باشه مدام لجبازی می کنه تا می بینه وانیا خوابه یکدفعه یه داد بلند می زنه بعد تا من نگاهش می کنم می گه ببخشید عیب نداره الان خودش می خوابه .....  مدام لجبازی می کنه وقتی هم که دعواش می کنم روش رو بر می گردونه می گه اصلا به حرفت گوش نمی دم و کلی کارهای دیگه که من امیدوارم با مهد کودک رفتن اوضاع کمی بهتر بشه آخه گل پسر من قراره از 16 خرداد بره مهد کودک مامانش هم از 26 خرداد بره سرکار.

وانیا جونم هم کلی واسه خودش خانوم شده. تا الان هرچقدر تلاش کردم پستونک نخورد به جاش مدام دوتا دستاش توی دهنش است، قان و قون می کنه و خیلی خوش اخلاقه. موقع شیر خوردن یه جوری نگاه می کنه که هزاران بار خدا رو شکر می کنم که اینقدر دخترم خانوم و قدرشناسه. باز هم نزدیک سر کار رفتن شد و غصه من برای جدایی شروع شد وای که چقدر  سخته این جدایی ها

چند روزی است که پای مامان طاهره پیچ خورده و به  علت پارگی تاندون ها توی گچ است به همین خاطر ما هر روز صبح از صبحانه تا شام رو خونه مامان طاهره هستیم این باعث شده ایلیا لجباز تر شه و خوشحال از اینکه هر روز می تونه با دینا بازی کنه روزهای آخر مرخصی هم داره اینجوری سپری می شه امیدوارم روزهای باقی مانده با خاطرات خوش تری سپری بشه

  • مامان

توی این چند وقت گذشته ما ولنتاین رو داشتیم من که به علت کمبود وقت کاری نتونستم بکنم اما محمد عزیزم مثل همیشه زیبا و با سلیقه برای هر سه ما هدیه ولنتاین گرفت. ایلیای عزیزم چهارمین روز عشق رو کنار من و بابای مهربونش بود و وانیا جونم اولین روز خدا رو شکر به خاطر حضور دو تا فرشته مهربون کنار ما در روز عشق

  • مامان

خیلی سعی می کنم این روزها به ایلیا سخت نگذره خیلی دل به دلش می دم با اینکه وانیا خیلی به من احتیاج داره می ذارمش خونه مامان طاهر و با ایلیا می ریم پارک، باباش شب ها باهاش خیلی بازی می کنه و .... پسر گلم هم با این که هنوز خیلی کوچیکه سعی می کنه همیشه مردونه برخورد کنه ایلیا جونم خواهرش رو بغل می کنه، می بوسه، نوازش می کنه ولی همه ناراحتی هاش رو با مامانش قسمت می کنه 

  • مامان

توی این مدت که وانیا وارد زندگی ما شده رفتار ایلیا  خیلی تغییر کرده در ظاهر با خواهرش خیلی خوبه و سعی در همکاری داره اما حسادتش رو در رفتار با من نشون می ده لجباز شده، دیگه کمتر کارهای اش رو انجام می ده و بیشتر سعی در جلب توجه اطرافیان داره. وقتی یه کار اشتباه انجام می ده دهها بار معذرت خواهی می کنه هی می ره و میاد می گه "منو ببخش منو بخشیدی؟" هر چی هم بهش می گم همون بار اول که معذرت خواهی کردی بخشیدمت بازهم بغض می کنه می گه" نه نبخشیدی باید منو ببخشی" "مان جون اگه منو نبخشی با مشت می زنم بهت!!!!!!" هر چی هم بهش می گم زدن کار خوبی نیست آدم اینجوری حرف نمی زنه می گه" شرا خوبه ببخشید ولی اگه نبخشیدی می زنمااااااا" خیلی وقتا سعی می کنم به روی خودم نیارم اما گاهی دیگه نمی شه .......  ولی وقتی که وانیا خوابه یا به هر علتی من و ایلیا باهم میریم بیرون همون پسر خوب همیشگی می شه می دونم همه این تغییرات به خاطر حضور وانیاست خب ایلی جونم هم گناه داره پسر به این آقایی الان لجباز شده اما من دیگه نمی دونم باید چی کار کنم.

  • مامان

روزی که برای تولد دختر گلم به بیمارستان رفتیم از صبح زود ایلیا جونم هم بیدار بود تا ما رو برای رفتن به بیمارستان همراهی کنه با اینکه قرار بود ساعت 7 بیمارستان باشیم و صبح زود باید آماده رفتن می شدیم گل پسرم راحت از خواب بیدار شد. همراه بابایی، ایلی جون و مامان طاهره رفتیم بیمارستان تا آخرین لحظات ایلیا کنارم بود و مدام می گفت "مان جون نی نی چه جوری می خواد از دلت بیاد بیرون؟" "مان جون پس کی نی نی از دلت می یاد بیرون؟" و ... تا این که سرانجام دخترک من ساعت 8:40 دقیقه صبح چشم به دنیا گشود 

  • مامان

بیست و ششم آذر ماه نود و سه خداوند باز هم ما را مورد لطف خود قرارداد و فرشته ای دیگر را زمینی کرد تا زندگی ما با حضور فرشتگان زمینی مان رنگ و بوی دیگری بگیرد. این بار پروردگار خوبم دختری به ما هدیه کرد تا با وجود ایلیای عزیزم بتوانیم مهر هر دو فرشته را در قلبمان احساس کنیم. ایلیا و وانیای عزیزم همیشه دوستتان داریم با عشق

  • مامان

این روزها دیگه داریم آماده می شیم برای ورود یه فرشته دیگه به زندگیمون فرشته کوچولوی ما که تصمیم گرفتیم با نام "وانیا" صداش کنیم قرار است اوایل دی ماه رسما پا به دنیا بذاره و زندگی شیرین ما رو شیرین تر از قبل کنه. ایلیا جونم هم تا جایی که می تونستیم از نظر روحی آماده ورود خواهرش کردیم الان هم هر کس رو می بینه می گه" وانیا تو راهه داره کم کم می یاد" الهی قربون اون عقلت برم که همه چیز رو درک می کنی.
پسر گلم الان بیشتر از دو ماهه که دیگه شیشه هم نمی خوره و البته صد افسوس که بعد از نخوردن شیشه دیگه به خوردن شیر هم میلی نشون نمی ده ایلیا که قبل از این حداقل روزی یک لیتر شیر می خورد الان با کلی بازی و افاده شاید روزی یک استکان شیر موز یا شیر کاکائو بخوره البته بازم از هیچی بهتره (اینجوری فقط خودم رو دلداری می دم اگر می دونستم اینجوری می شه هیچوقت شیشه رو ازش نمی گرفتم)
بعد از اینکه با ایلیا صحبت کردم بهش گفتم وانیا که به دنیا بیاد واسه تو از پیش فرشته ها کادو میاره دوست داری کادوت چی باشه که گل پسر من دوچرخه رو انتخاب کرد و  از اونجایی که همیشه حق با کوچولوهای مهربون خونه هست قرار شد کادوی ایلیا جونم یه دوچرخه این شکلی باشه

نگران روزهایی هستم که وانیا دنیا می یاد روزهایی که خودم حالم خیلی خوب نیست و نمی تونم خوب با ایلیا کنار بیام.  نگران روزهایی هستم که بعد از به دنیا اومدن وانیا عکس العمل ایلیا چه جوریه؟ نکنه تو روحیه پسرم تاثیر بذاره؟  نگران روزهایی هستم که نکنه به خاطر کوچیک بودن وانیا توجهم به اون بیشتر بشه و ایلیا سرخورده بشه و .... خدایا خودت کمک کن همه چیز مثل همیشه خوب پیش بره خدایا همه چیز رو به خودت می سپارم که از همه آگاه تری خدایا خودت کمک و پشتیبان همه باش. آمین

  • مامان

با عرض تسلیت به مناسبت ایام سوگواری امام حسین (ع)

محرم امسال به خاطر شرایط من کمتر بیرون می رفتیم و بیرون رفتن ها رو گذاشتیم واسه روزهای تاسوعا و عاشورا که تاسوعا به علت بارندگی بیرون نرفتیم و سه شنبه 13 آبان که هوا نسبتا بهتر بود رفتیم بیرون ایلی جون هم که مثل همیشه آقا بود کمی وسط هیات ها رفت و با تعجب نگاهشون کرد کمی هم با خاله الهام و دایی رضا سرگرم بود من و دخملم هم که بیشتر نظاره گر بودیم

  • مامان

این روزها احساس می کنم پسرکم دیگه خیلی بزرگ شده با کارهایی که می کنه حس خوبی بهم می ده و فکر می کنم تونستم توی تربیتش موفق باشم (البته تقریبا و اگه تعریف از خود محسوب نشه) بعد از ظهرها که می رسم خونه مامان طاهره دیگه دوست داره زودتر بریم خونه خودمون همش می گه "مامان بدو الان ترافیک می شه ها" تا دو سه هفته پیش ارادتمند باب اسفنجی و پلنگ صورتی بود ما هر روز که می رسیدیم خونه تا 8 یا 9 شب در حال دیدن این دو تا کارتون بودیم من دیگه تمام قسمت های این دو تا کارتون رو حفظ شدم حالا یه مدتیه که فقط  شده پت و مت وقتی که این کارتون رو می بینه خودش هم می ره  آچار پیچ گوشتی، ماشین و ... می یاره و شروع می کنه کارهای اون ها رو کردن بعد هم می گه "مامان ببین منم مثل پت و مت همه شی دارم" و با عشق روزی دو سه ساعت پت و مت نگاه می کنه. یکی دیگه از کارهای مورد علاقه ایلیا جونم اینه که تا از راه می رسیم مثل آقاها اول می ره دم ظرفشویی دستای قشنگش رو می شوره بعد می گه "مامان سینی گنده بده میوه بیارم" از هر میوه ای توی یخچال باشه دو تا می یاره که باهم بشینیم میوه بخوریم، کارتون ببینیم بعد هم می گه "برو به کارت برس من کارتون می بینم" بس که این پسر فهمیده و عاقله، منم که دیگه می زنم دور تند برای درست کردن شام و بقیه کارها.

یکی دیگه از کارهای جالب ایلیا اینه که صبح که می ریم خونه مامان طاهره که ایلیا رو بذاریم اونجا به باباش می گه بیا تندتند بریم مامان رو جا بذاریم بعد هم بدوبدو می ره کنار مامان طاهره می خوابه خوشحال از اینکه دوباه یه روز دیگه مامان جا موند وقتی که من می رم بالا صورتم رو می بوسه می گه "برو به سلامت به بابا هم بگو دوستش دارم".

وقتی که ایلیا یه کار بد می کنه بهش می کنم از دستت ناراحت شدم که این کار رو کردی اصلا دیگه همه چیز یادش می ره و فقط می خواد دل منو بدست بیاره راه می ره می گه "مامان جون ببخشید با من ناراحت نباش... می یاد صورتم رو می بوسه می گه منو بخشیدی ببین من آقاام با من ناراحت نباش دیگه" اینقدر می گه تا من بگم ناراحت نیستم بعد می گه "اخمتو دیدم ناراحت بودی اخمتو نبینم" (عاشق اینهمه مهر و محبتی هستم که پسرکم داره).

یه کار جالب دیگه ای هم که من خیلی دوست دارم اینه که هر وقت خرابکاری می کنه می گه "اینو وقتی من ایندقه بودم (نوک انگشتاش رو نشون می ده) خراب کردم آخه خیلی کوشولو بودم الان دیگه ایندقه شدم (دستاش رو از هم باز می کنه) بزرگم چیزی رو خراب نمی کنم آقا شدم مامان جون با من ناراحت نباش باش؟" البته خودشم هر وقت از دست من ناراحت می شه می گه" مامان باهات ناراحتم کارت بد بودا دیگه از این کارا نکن باش؟" و یه عالمه کار دیگه که از نظر یه مادر همش شیرین و جذابه اما من این موارد رو نوشتم تا بچگی کردن های ایلیا یادم بمونه. یادم بمونه پسری که مرد فرداهاست چطور بچگی می کرده.

شکر خدا روزای خوبی دارم با اینکه با توجه به شرایط بارداریم یکم اوضاع سخت تر از قبل شده ولی لحظات خوبی رو با ایلیا می گذرونم تمام روز که سرکارم به این امید سپری می شه که عصری دوباره لحظات رو با پسرکم می گذرونم کاشکی اونهم از بودن با من یا بهتر بگم ما خوشحال باشه. البته که کاستی هایی هم هست ولی من نهایت تلاش خودم رو می کنم امیدوارم موفق بوده باشم و یه روزی که ایلیا جونم دیگه همه چیز رو کامل متوجه می شه خیال من رو از این بابت راحت کنه که اون هم از با ما بودن خوشحاله.

پی نوشت: این روزها 38 ماهگی ایلی جونم تموم شده

  • مامان