این روزها 4
دیگه اینقدر سرم شلوغ شده و سرگرم مادرانه هام شدم که فرصت پای کامپیوتر نشستن و به روز کردن وبلاگ برام کمتر پیش می یاد. بیشتر روزم رو با بچه های گلم می گذرونم و ساعت های خالی با رسیدگی به امور خانه و آشپزی تقریبا پر می شه. در تمام طول بارداری ام منتظر مرخصی زایمان بودم که بتونم ساعت های بیشتری با ایلیا بگذرونم و بچگی کردنش رو از نزدیک و بیشتر از قبل لمس کنم اما پسرکم نمی خواد با من سازگاری داشته باشه مدام لجبازی می کنه تا می بینه وانیا خوابه یکدفعه یه داد بلند می زنه بعد تا من نگاهش می کنم می گه ببخشید عیب نداره الان خودش می خوابه ..... مدام لجبازی می کنه وقتی هم که دعواش می کنم روش رو بر می گردونه می گه اصلا به حرفت گوش نمی دم و کلی کارهای دیگه که من امیدوارم با مهد کودک رفتن اوضاع کمی بهتر بشه آخه گل پسر من قراره از 16 خرداد بره مهد کودک مامانش هم از 26 خرداد بره سرکار.
وانیا جونم هم کلی واسه خودش خانوم شده. تا الان هرچقدر تلاش کردم پستونک نخورد به جاش مدام دوتا دستاش توی دهنش است، قان و قون می کنه و خیلی خوش اخلاقه. موقع شیر خوردن یه جوری نگاه می کنه که هزاران بار خدا رو شکر می کنم که اینقدر دخترم خانوم و قدرشناسه. باز هم نزدیک سر کار رفتن شد و غصه من برای جدایی شروع شد وای که چقدر سخته این جدایی ها
چند روزی است که پای مامان طاهره پیچ خورده و به علت پارگی تاندون ها توی گچ است به همین خاطر ما هر روز صبح از صبحانه تا شام رو خونه مامان طاهره هستیم این باعث شده ایلیا لجباز تر شه و خوشحال از اینکه هر روز می تونه با دینا بازی کنه روزهای آخر مرخصی هم داره اینجوری سپری می شه امیدوارم روزهای باقی مانده با خاطرات خوش تری سپری بشه
- ۹۴/۰۲/۰۸