روزهایی که گذشت
توی این مدت که وانیا وارد زندگی ما شده رفتار ایلیا خیلی تغییر کرده در ظاهر با خواهرش خیلی خوبه و سعی در همکاری داره اما حسادتش رو در رفتار با من نشون می ده لجباز شده، دیگه کمتر کارهای اش رو انجام می ده و بیشتر سعی در جلب توجه اطرافیان داره. وقتی یه کار اشتباه انجام می ده دهها بار معذرت خواهی می کنه هی می ره و میاد می گه "منو ببخش منو بخشیدی؟" هر چی هم بهش می گم همون بار اول که معذرت خواهی کردی بخشیدمت بازهم بغض می کنه می گه" نه نبخشیدی باید منو ببخشی" "مان جون اگه منو نبخشی با مشت می زنم بهت!!!!!!" هر چی هم بهش می گم زدن کار خوبی نیست آدم اینجوری حرف نمی زنه می گه" شرا خوبه ببخشید ولی اگه نبخشیدی می زنمااااااا" خیلی وقتا سعی می کنم به روی خودم نیارم اما گاهی دیگه نمی شه ....... ولی وقتی که وانیا خوابه یا به هر علتی من و ایلیا باهم میریم بیرون همون پسر خوب همیشگی می شه می دونم همه این تغییرات به خاطر حضور وانیاست خب ایلی جونم هم گناه داره پسر به این آقایی الان لجباز شده اما من دیگه نمی دونم باید چی کار کنم.
بعد از این همه گفتن از مشکلات از دخترکم بگم که هر روز شیرین تر از روز قبل می شه با این که نگه داشتن دو تا بچه با فاصله سنی کم کار بسیار سختی است اما شیرینی حضور هر دوشون کنار هم برام کلی لذت بخش است. هر قدر که مامان طاهره مهربون می گه یکیشون رو بذار پیش من و مثل همیشه حاضره زحمت بچه ها رو بکشه اما تحمل دوری هیچ کدومشان رو ندارم . مشکلات و سختی هایی که الان دارم اصلا با زمان به دنیا اومدن ایلی جونم قابل مقایسه نیست ولی فکر کنم خدا خودش صبر و تحمل آدم ها رو این موقع ها زیاد می کنه خدایا ممنونم به خاطر همه چیز
تغییرات وانیا جونم به روایت تصویر
سختی های اخیر ما خودش رو در بزرگ شدن دخترکم نشون داد خدا رو شکر به خاطر نعمت هایی که بی منت به ما داد. ای کاش بتونیم قدر دان نعمت های خوبش باشیم و بتونیم از فرزندان دلبندمون به خوبی مراقبت کنیم.
- ۹۳/۱۱/۱۴