تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان

من اومدم با یه عالمه حرف، یه عالمه روزهای خوبی که خیلی زود گذشت شش ماهی که مثل برق و باد گذشت ایلیای گلم چهل و هفت ماهه و وانیا جونم شش ماهه شد و من مادر دو فرزندم، دو فرشته وای که چقدر این حس رو دوست دارم خدایا مرسی.

روزهایی که خیلی بهم سخت می گذره ایلیا جونم هنوز خیلی کوچیکه واسه این که بفهمه موقعی که خواهرش خوابه یا من خسته از روزمرگی ها هستم صدا نکنه و وانیا جونم هنوز به صداهای عجیب و غریب این دنیا عادت نداره و گاهی با صداهای ناخواسته بدخلقی می کنه و این ها من رو خسته تر از قبل می کنه. روزهایی که بعد از شش ماه (مثلا استراحت) از سر کار می رم خونه ایلیا چون از صبح مهد بوده نیاز به محبت بیشتر داره و وانیا که زحمت نگهداری اش رو باز هم به مامان طاهره مهربون سپردیم نیاز به مادرانه های من داره تازه کارهای روزمره و خستگی های جسمی که گاهی احساس می کنم نمی تونم روی پاهام بایستم باعث شده کمتر بتونم به وبلاگ سر بزنم و از خوبی های این روزها بگم ولی دوست دارم خاطرات خوش بچه های گلم حتی کم یه جا ثبت بشه تا وقتی که بزرگ شدن بدونن که چقدر تو زندگی ما با ارزش بودن و هستن. این روزها من سرکار می رم، پسرکم یه مرد مستقل شده، وانیا غذا خور شده، قل می خوره، قان و قون می کنه و تلاش می کنه برای چاردست و پا رفتن اما هنوز نمی تونه و این تلاش ها خیلی زیباست. روزهای شیرینی که خیلی زود می گذره و بازهم خدا رو شکر به خاطر همه چیز

  • مامان

گل پسر من که قرار بود از 16 خرداد بره مهد کودک به علت یه سرماخوردگی کوچیک مهد رفتنش را با یک روز تاخیر آغاز کرد. آقا ایلیا هفته اول به صورت نیمه وقت رفت و قرار شد از هفته دوم تمام وقت بره. روزها و هفته اول خیلی خوب بود و من کلی امیدوار که پسرم خیلی راحت با این قضیه هم کنار اومد (همانطور که از بچگی با تغییرات راحت کنار می اومد و اذیت نمی کرد) اما از روزی که فهمید من دارم می رم سرکار ناسازگاری ایلیا هم شروع شد و هر روز صبح با گریه می ره مهد، هم من از نظر روحی به هم می ریزم هم خودش موقع جدا شدن غصه می خوره (الهی بمیرم برات که هر روز با گریه جدا می شی). اما با توجه به شروع فصل تابستون کلاس های فوق برنامه مهد هم شروع شده و من ایلی جونم رو تمام کلاس ها ثبت نام کردم که شاید به عشق یکی از اون ها دیگه گریه نکنه. بله الان گل پسر من هم زمان با مستقل شدن و مهد کودک رفتنش به کلاس های اسکیت، ژیمناستیک، سفال و بلز هم می ره و کلی آموزش می بینه. البته با رفتن به این کلاس ها عروسک من کمی به مهد علاقه مند تر شد و صبح ها دیگه فقط نق می زنه. این بار باز هم یه پروسه دیگه از زندگی من و ایلیا که خیلی نگرانش بودم گذشت و چقدر زود.

  

  • مامان

اردیبهشت ماه 1394 هجری خورشیدی

رجب المرجب 1436 هجری قمری

می 2015 میلادی

  • بابا

دیگه اینقدر سرم شلوغ شده و سرگرم مادرانه هام شدم که فرصت پای کامپیوتر نشستن و به روز کردن وبلاگ برام کمتر پیش می یاد. بیشتر روزم رو با بچه های گلم می گذرونم و ساعت های خالی با رسیدگی به امور خانه و آشپزی تقریبا پر می شه. در تمام طول بارداری ام منتظر مرخصی زایمان بودم که بتونم ساعت های بیشتری با ایلیا بگذرونم و بچگی کردنش رو از نزدیک و بیشتر از قبل لمس کنم اما پسرکم نمی خواد با من سازگاری داشته باشه مدام لجبازی می کنه تا می بینه وانیا خوابه یکدفعه یه داد بلند می زنه بعد تا من نگاهش می کنم می گه ببخشید عیب نداره الان خودش می خوابه .....  مدام لجبازی می کنه وقتی هم که دعواش می کنم روش رو بر می گردونه می گه اصلا به حرفت گوش نمی دم و کلی کارهای دیگه که من امیدوارم با مهد کودک رفتن اوضاع کمی بهتر بشه آخه گل پسر من قراره از 16 خرداد بره مهد کودک مامانش هم از 26 خرداد بره سرکار.

وانیا جونم هم کلی واسه خودش خانوم شده. تا الان هرچقدر تلاش کردم پستونک نخورد به جاش مدام دوتا دستاش توی دهنش است، قان و قون می کنه و خیلی خوش اخلاقه. موقع شیر خوردن یه جوری نگاه می کنه که هزاران بار خدا رو شکر می کنم که اینقدر دخترم خانوم و قدرشناسه. باز هم نزدیک سر کار رفتن شد و غصه من برای جدایی شروع شد وای که چقدر  سخته این جدایی ها

چند روزی است که پای مامان طاهره پیچ خورده و به  علت پارگی تاندون ها توی گچ است به همین خاطر ما هر روز صبح از صبحانه تا شام رو خونه مامان طاهره هستیم این باعث شده ایلیا لجباز تر شه و خوشحال از اینکه هر روز می تونه با دینا بازی کنه روزهای آخر مرخصی هم داره اینجوری سپری می شه امیدوارم روزهای باقی مانده با خاطرات خوش تری سپری بشه

  • مامان

توی این چند وقت گذشته ما ولنتاین رو داشتیم من که به علت کمبود وقت کاری نتونستم بکنم اما محمد عزیزم مثل همیشه زیبا و با سلیقه برای هر سه ما هدیه ولنتاین گرفت. ایلیای عزیزم چهارمین روز عشق رو کنار من و بابای مهربونش بود و وانیا جونم اولین روز خدا رو شکر به خاطر حضور دو تا فرشته مهربون کنار ما در روز عشق

  • مامان

خیلی سعی می کنم این روزها به ایلیا سخت نگذره خیلی دل به دلش می دم با اینکه وانیا خیلی به من احتیاج داره می ذارمش خونه مامان طاهر و با ایلیا می ریم پارک، باباش شب ها باهاش خیلی بازی می کنه و .... پسر گلم هم با این که هنوز خیلی کوچیکه سعی می کنه همیشه مردونه برخورد کنه ایلیا جونم خواهرش رو بغل می کنه، می بوسه، نوازش می کنه ولی همه ناراحتی هاش رو با مامانش قسمت می کنه 

  • مامان

توی این مدت که وانیا وارد زندگی ما شده رفتار ایلیا  خیلی تغییر کرده در ظاهر با خواهرش خیلی خوبه و سعی در همکاری داره اما حسادتش رو در رفتار با من نشون می ده لجباز شده، دیگه کمتر کارهای اش رو انجام می ده و بیشتر سعی در جلب توجه اطرافیان داره. وقتی یه کار اشتباه انجام می ده دهها بار معذرت خواهی می کنه هی می ره و میاد می گه "منو ببخش منو بخشیدی؟" هر چی هم بهش می گم همون بار اول که معذرت خواهی کردی بخشیدمت بازهم بغض می کنه می گه" نه نبخشیدی باید منو ببخشی" "مان جون اگه منو نبخشی با مشت می زنم بهت!!!!!!" هر چی هم بهش می گم زدن کار خوبی نیست آدم اینجوری حرف نمی زنه می گه" شرا خوبه ببخشید ولی اگه نبخشیدی می زنمااااااا" خیلی وقتا سعی می کنم به روی خودم نیارم اما گاهی دیگه نمی شه .......  ولی وقتی که وانیا خوابه یا به هر علتی من و ایلیا باهم میریم بیرون همون پسر خوب همیشگی می شه می دونم همه این تغییرات به خاطر حضور وانیاست خب ایلی جونم هم گناه داره پسر به این آقایی الان لجباز شده اما من دیگه نمی دونم باید چی کار کنم.

  • مامان

روزی که برای تولد دختر گلم به بیمارستان رفتیم از صبح زود ایلیا جونم هم بیدار بود تا ما رو برای رفتن به بیمارستان همراهی کنه با اینکه قرار بود ساعت 7 بیمارستان باشیم و صبح زود باید آماده رفتن می شدیم گل پسرم راحت از خواب بیدار شد. همراه بابایی، ایلی جون و مامان طاهره رفتیم بیمارستان تا آخرین لحظات ایلیا کنارم بود و مدام می گفت "مان جون نی نی چه جوری می خواد از دلت بیاد بیرون؟" "مان جون پس کی نی نی از دلت می یاد بیرون؟" و ... تا این که سرانجام دخترک من ساعت 8:40 دقیقه صبح چشم به دنیا گشود 

  • مامان

بیست و ششم آذر ماه نود و سه خداوند باز هم ما را مورد لطف خود قرارداد و فرشته ای دیگر را زمینی کرد تا زندگی ما با حضور فرشتگان زمینی مان رنگ و بوی دیگری بگیرد. این بار پروردگار خوبم دختری به ما هدیه کرد تا با وجود ایلیای عزیزم بتوانیم مهر هر دو فرشته را در قلبمان احساس کنیم. ایلیا و وانیای عزیزم همیشه دوستتان داریم با عشق

  • مامان

سلام سلام زمستون

نداری برف و بارون؟

به جای برف و بارون

سرما داری برامون؟

کاشکی که آسمونو

ابری کنی بباره

برف سفید و زیبا

روی زمین بذاره

امسال هم ایلی بلا برای دوستای گلش عیدی داره ولی امسال....

دیگه تنها نیست...با آبجی کوچولوش پیشاپیش سال نو رو به همه تبریک میگه

زمستونتون پر برکت، سال جدید مبارک...

سالنمای سال 1394 هجری خورشیدی:

سالنمای 1394

"برای دانلود تقویم در اندازۀ واقعی کلیک کنید"

"برای دانلود تقویم به صورت جداگانه برای هر ماه و با پس زمینه مناظر زیبا اینجا را کلیک کنید"

برف میاد از  آسمون تا که زمین سفید بشه

رو لبا خنده بیاد دلها  پر از امید بشه

چشمه ها ، رودخونه ها پرآب بشه روون بشه

وقتی میاد بهار ما، زمین ما جوون بشه

گلای رنگ و وارنگ از دل خاک بیرون بیاد

شاپرک  پربکشه به سوی گل روون بشه

  • بابا