تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

دومین سفر شمال :: سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان
يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۳۶ ق.ظ

دومین سفر شمال

بیستم تا بیست و چهارم شهریور همراه با مامان طاهره، بابا احمد، خاله الهام، امی، خاله مریم، دایی رضا، دینا و ... رفتیم شمال جای همگی خالی به ایلیا که خیلی خوش گذشت. از اونجایی که همه هم اهل گردش بودند اصلا داخل ویلا نموندیم و همش بیرون بودیم اما من خیلی حواسم به عکس انداختن نبود و بیشتر فیلم می گرفتم از اونجایی که خودم هم به خاطر شرایطم نمی تونم زیاد بایستم بیشتر امی جونم حواسش به ایلیا بود (دستت درد نکنه عزیز دلم که اینقدر مهربونی). توی این چند روز سه چهار بار رفتیم دریا و ایلی جونم کلی آب بازی کرد اما باز هم موقع برگشت می گفت نریم اون خونه که اسباب بازی دارم بمونیم همین جا که دریا داره اینجا خیلی خوبه.

چند تا عکس از روزای خوبی که در کنار عزیزانم بودم

بیست و یکم رفتیم سی سنگان دایی رضا هم یه تاب به اسم بچه ها بست و کلی همه تاب بازی کردن جای همگی خالی ناهار رو هم همونجا خوردیم، موقع برگشت هم رفتیم ساحل سی سنگان برای آب بازی

فردای اون روز هم رفتیم جنگل های عباس آباد. ایلیا که می دید بچه های ژست می گیرند می رفت روی سنگ های می نشست می گفت مامان بدو عکس بگیر من ژست گرفتم 

موقع برگشت از عباس آباد یه سر هم به نمک آبرود زدیم و  تلکابین سوار شدیم موقعی که رسیدیم اون بالا دیگه هوا تاریک شده بود اما با این حال ایلیا به قول خودش از در و دیوار بالا می رفت ژست می گرفت و عکس می انداخت

روز آخر هم که دوباره رفتیم دریا ایلیا وقتی خسته از آب بازی اومد از فرصت حداکثر استفاده رو کرد و تا دیر وقت ماسه بازی کرد ولی دیگر از خستگی حتی شام هم نتونست بخوره

این چند روز هم به من خیلی خوش گذشت که در کنار پسر گلم بود هم به ایلیا خیلی خوش گذشت که تا می تونست بازی و شیطونی کرد البته نا گفته نماند که پسری جدیدا خیلی لوس شده و تمام طول سفر از بغل من جدا نمی شد. اینم از سفرنامه ما که فکر می کنم آخرین سفر با خانواده سه نفرمون باشه انشالله از سری بعد دخترم هم همراه ما خواهد بود.

  • مامان

نظرات  (۲)

  • مامان پارسا
  • عزیزم ایشالا همیشه بهت خوش بگذره.لبت خندون و دلت شاد باشه.
    پاسخ:
    ممنون خاله جون مهربونم 
  • مرجان مامان اران و باران
  • به به همیشه به سفر و شادی عزیزمممممممممممممممممممم
    پاسخ:
    مرسی عزیزم 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی