دومین سفر شمال
بیستم تا بیست و چهارم شهریور همراه با مامان طاهره، بابا احمد، خاله الهام، امی، خاله مریم، دایی رضا، دینا و ... رفتیم شمال جای همگی خالی به ایلیا که خیلی خوش گذشت. از اونجایی که همه هم اهل گردش بودند اصلا داخل ویلا نموندیم و همش بیرون بودیم اما من خیلی حواسم به عکس انداختن نبود و بیشتر فیلم می گرفتم از اونجایی که خودم هم به خاطر شرایطم نمی تونم زیاد بایستم بیشتر امی جونم حواسش به ایلیا بود (دستت درد نکنه عزیز دلم که اینقدر مهربونی). توی این چند روز سه چهار بار رفتیم دریا و ایلی جونم کلی آب بازی کرد اما باز هم موقع برگشت می گفت نریم اون خونه که اسباب بازی دارم بمونیم همین جا که دریا داره اینجا خیلی خوبه.
چند تا عکس از روزای خوبی که در کنار عزیزانم بودم
بیست و یکم رفتیم سی سنگان دایی رضا هم یه تاب به اسم بچه ها بست و کلی همه تاب بازی کردن جای همگی خالی ناهار رو هم همونجا خوردیم، موقع برگشت هم رفتیم ساحل سی سنگان برای آب بازی
فردای اون روز هم رفتیم جنگل های عباس آباد. ایلیا که می دید بچه های ژست می گیرند می رفت روی سنگ های می نشست می گفت مامان بدو عکس بگیر من ژست گرفتم
موقع برگشت از عباس آباد یه سر هم به نمک آبرود زدیم و تلکابین سوار شدیم موقعی که رسیدیم اون بالا دیگه هوا تاریک شده بود اما با این حال ایلیا به قول خودش از در و دیوار بالا می رفت ژست می گرفت و عکس می انداخت
روز آخر هم که دوباره رفتیم دریا ایلیا وقتی خسته از آب بازی اومد از فرصت حداکثر استفاده رو کرد و تا دیر وقت ماسه بازی کرد ولی دیگر از خستگی حتی شام هم نتونست بخوره
این چند روز هم به من خیلی خوش گذشت که در کنار پسر گلم بود هم به ایلیا خیلی خوش گذشت که تا می تونست بازی و شیطونی کرد البته نا گفته نماند که پسری جدیدا خیلی لوس شده و تمام طول سفر از بغل من جدا نمی شد. اینم از سفرنامه ما که فکر می کنم آخرین سفر با خانواده سه نفرمون باشه انشالله از سری بعد دخترم هم همراه ما خواهد بود.
- ۹۳/۰۶/۳۰