تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

ایلیا :: سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان

۶۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایلیا» ثبت شده است

730  روزگذشت، از روزی که با دلهره و استرس وارد بیمارستان شدم تا قسمتی از وجودم رو با بقیه تقسیم کنم که حالا ایلیا نام گرفت، از روزی که فهمیدم حس زیبای مادر شدن را،  از روزی که شیره جانم را با عشق  به پسرکی می دادم که اکنون از جانم شیرین تر است و از روزی که ایلیا جان من زندگی ما رو روشن کرد با وجودش، گرم کرد با حضورش و شیرین کرد با حرف زدنش.  حالا من با افتخار یک مادرم

تولد ایلیا

  • مامان

دیروز بیست و دوم تیرماه موقعی که از سرکار رسیدم خانه مامان اینا که ایلیا رو بردارم برعکس همیشه تا من رو دید گفت "بییم" 1  ،گفتم کجا بریم؟ فرمودند: "بییم کانانی 2 بخوریم ،" گفتم مامان جان ماکارانی نداریم که گفت "درست" 3 "بییم کانانی درست بخورم" 4 عاشق پیشنهاد دادنش شدم و واسم خیلی جالب بود که دیگه پسرم صاحب نظر شده و نظر می ده. با اینکه تازه ماکارانی خورده بودیم برایش درست کردم موقعی که قابلمه غذا رو دید گفت "بخورم" بهش گفتم آخه مامان جان هنوز آماده نشده که گفت "اینجوری خوبه بده بخورم" از دیروز تا حالا قیافه ایلیا موقعی که داشت پیشنهاد درست کردن ماکارانی رو می داد از جلوی چشمم بیرون نمی ره خدایا شکرت که پسرم سالم است و اینقدر بزرگ شده که می تونه پیشنهاد بده و صاحب نظرشده. این موضوع را اینجا ثبت کردم که این لحظه قشنگ که توی ذهن من رفته برای خود پسری هم ثبت بشه تا بزرگ بشه و خودش هم لذت لحظه هایی رو ببره که من باهاشون طعم واقعی عاشق شدن رو چشیدم. 

  • مامان

دوم تیر ماه امسال مصادف با شب نیمه شعبان بود. از قبل کارت دعوت به افتتاحیه مراسم دلفیناریوم برج میلاد رو داشتیم همراه ایلی جون، باباش، بابااحمد و مامان طاهره بعد از شنیدن کلی تعریف و تمجید از مراسم افتتاحیه رفتیم، ایلیا هم دیگه از هر شیطنتی که بلد بود دریغ نکرد. مراسم بد نبود ولی من فکر می کردم ایلیا از دیدن شیرهای دریایی بیشتر خوشحال بشه اما متاسفانه اونجا همه چیز بود جز دلفین، رفتن به اونجا رو به کسی پیشنهاد نمی دم اصلا قابل مقایسه با پارک دلفین های کیش نبود. ایلیا جون من هم که اینقدر خسته بود که وسط مراسم خوابش برد و نتونستم ازش خیلی عکس بگیرم . اینم چند تا عکس از اون روز 

  • مامان

در آستانه دو سالگی کارهای ایلی جون متفاوت تر و البته بامزه تر از قبل شده اما سختی های خاص خودش رو هم داره ایلیا دیگه تصمیم گرفته مستقل باشه موقع راه رفتن دستش رو نمی ده و همش در حال دویدن است، موقع غذا خوردن می خواد خودش غذا بخورد و اصلا اجازه نمی ده کسی کمکش کنه، موقع بالا و پایین رفتن از پله ها می خواد خودش تنهایی بره و دستش را به جایی نگیرد، موقع سوار شدن به ماشین دیگه دوست نداره روی صندلی مخصوص خودش بنشیند دوست داره جلو بنشیند، وقتی که من لباس می شورم باید ایلیا لباس ها رو از لباس شویی بیرون بیارد و موقع آویزان کردن آنها یک دور ایلیا اونها را پهن می کنه یه دور من، موقع ایستادن روی مبل حتما باید روی دسته صندلی بایستد کسی هم بهش چیزی نگه، تازه پسرک من داره تلاش می کنه که جمله بندی کنه و کم کم داره فعل ها رو یاد می گیره  (وای خدایا عاشق حرف زدنشم) مثلاً وقتی از جلوی پارک رد می شیم می گه "بی ییم" یعنی بریم بعد من می گم کجا می گه "پاک عباسی سرسره بی ییم" یعنی بریم پارک من تاب و سرسره سوار شم تازه به الاکلنگ هم "کنگ کونگ کانگ"

یکی دیگه از کارهای جالب ایلیا این است که دوست داره کمک کنه تا من شروع به انجام کاری می گیرم می گه "مناژ من کمک" موقع بازی کردن هم سوار ماشینش می شه می ره برای من نان می خره

یکی از خوردنی های مورد علاقه ایلیا بعد از هندوانه که خودش بهش می گه "نونه" ، ژله هستش بعداز ظهرها که می رم دنبالش به عشق این میاد خونه که به قول خودش "ژژیله" بخوره تازه ایلی جون من عاشق گیلاس هم هست و اینقدر قشنگ هسته گیلاس رو در می آره که با خیال راحت بهش گیلاس می دم

ایلیا با ماشین ها هم میانه خوبی داره و کامیون، اتوبوس و وانت را خیلی خوب می شناسد و کاملا از هم تشخیص می ده ولی عاشق کامیون است توی خیابان تمام مدت دنبال کامیون می گرده بعد شروع می کنه به شمردن می گه "مناژ کانیون یک، کانیون دو، کانیون سه و ..." هر چی توی خیابان بیشتر کامیون پیدا کنه بیشتر خوشحال می شه

خدای بزرگ عظمتت رو شکر که اینقدر بچه ها رو شیرین می کنی که سختی نگهداری و اذیت کردن هاشون با یک لبخند فراموش می شه 

  • مامان

خیلی وقت است سرم شلوغ شده و اصلا به هیچ کاری نمی رسم یکی از کارهایی که کمتر فرصت می کنم انجام بدم به روز کردن وبلاگ پسرکم است و خیلی از این بابت ناراحتم. چون جدیدا ایلی جون با گذشت هر روز یک کار جدید یاد می گیره و نسبت به روز قبلش متفاوت تر می شه دوست دارم تمام این لحظات شیرین رو ثبت کنم دوست دارم پسرم وقتی بزرگ شد بدونه که با کارهای جالبی که می کنه چقدر زندگی ما رو متفاوت کرده و اصلا نمی تونم تصور کنم چهارسال اول زندگیمون که ایلیا نبود چه جوری می گذشت و خونه چقدر سوت و کور بود. حالا ایلیا داره بزرگ و بزرگتر می شه و زندگی ما با حضورش رنگین تر اینم چندتا عکس از این روزای ایلیا. توی اردیبهشت ماه رفته بودیم شهربازی هایپراستار ولی خیلی خوشش نیومد بیشتر ترجیح می داد از دور نظاره گر باشه تنها چیزی که خیلی توجهش رو جلب کرد رانندگی بود (چون ایلی جون عاشق قان قان است دیگه)، توی تعطیلات خرداد هم یه بار پارک پرواز رفتیم که ایلیا خیلی خوشش اومد و کلی ذوق می کرد روز بعدش هم رفتیم باغ که ایلیا تمام مدت داشت خاک بازی می کرد اما خیلی بهش سخت نگرفتم که بهش خوش بگذرد.
ایلیا داره با کارهای شیرینی که انجام می ده روزهای خوبی را برای ما رقم می زنه و خاطرات خوبی به یادگار می گذاره خدایا خودت پشت و پناهش باش.

  • مامان

روز تولد حضرت علی تنها روز پدر نیست

 روز بزرگداشت مقام مردانگی و انسانیته

 اون گنجی یه که هر کسی نمی تونه دارای اون باشه

روز موجودی با محبت به نام پدر ...

که خوشبختانه یکی از بهترین هاش نصیب ایلیای من شده پسرک من با داشتن چنین پدر خوبی خوشبخت ترین پسر دنیاست. همیشه آرزو می کنم کاش وقتی ایلیا بزرگ شد بتونه پسری مثل پدرش برای ما باشه.

به قول شاعر:

نمک بر زخم من شیرین تر از خواب سحر گردد ، جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد

 

روز پدر به همه باباهای مهربون مبارک

 

  • مامان
  • بابا

من و ایلیش و ماماش تو هفتۀ اول سال نو  که تو هوای بیست ماهگی پسر بود رفتیم آتلیه تا از پسرکم عکس بگیریم.جای شما خالی ... یک ساعت و نیم که ما تو آتلیه بودیم از بس پسرک ورجه و وورجه کرد من حدود یک کیلو و نیم وزن کم کردم!

خدا نصیب شما هم بکنه!

 

حالا در ادامۀ مطلب عکسهای پسر گلم رو میتونید ببینید:

  • بابا

پرنده کوچک خوشبختی من  در پایان نوزده ماهگی اش دیگه خیلی از کارها رو می تونه انجام بده و برای خودش یک فرد مستقل شده  این دو تا دندون نیشش هم که جونه زده در بیاد پسرک من 18 تا دندون داره.  دیگه دایره کلماتش هم تکمیل تر شده و هر چی که بگی سریع بیان می کنه،  یه روز خاله الهام داشت یه چیزی تعریف می کرد گفت هوهو چی چی از فرداش ایلیا که با ماشین هاش بازی می کنه می گه هوهو چی چی

 

 

  • مامان

امسال سیزده به در با خانواده مامان طاهره، عمو محمود، خاله الهام و خاله مریم رفته بودیم باغ، جای همگی خالی خیلی خوش گذشت. ایلیا هم هر کاری از دستش بر می آمد انجام داد و از هیچ شیطنتی دریغ نکرد. اینم چند تا عکس از اون روز خوب ...

سیزده به در

  • مامان