تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان

وخداوند عشق را آفرید

امسال دومین سالی است که در روز عشق ایلیا در کنار من و باباش است و چقدر این عشق زیباست، زیباترین هدیه خدا. ما همدیگر رو داریم، ما  به عشق هم زندگی می کنیم  و حالا دیگه زندگی ما چیزی از یک عشق کامل کم نداره. اینم هدیه من و بابایی به مناسبت روز عشق به پسر خوبمون

و حالا 18 ماهگی ایلیا در ادامه مطلب

  • مامان

عیدی ایلی بلا به دوستان خوبش

تقویم سال 1392 خورشیدی

برای دریافت تقویم با کیفیت بالا به ادامۀ مطلب مراجعه فرمایید:

  • مامان

سی ام دی ماه وقت واکسن 18 ماهگی ایلیا بود. کلی توی اینترنت تحقیق کردم و به این نتیجه رسیدم که این سخت ترین واکسن هست و بعدش کلی تب، بی حالی و .... برای بچه ها به همراه داره از یک هفته قبل حال خودم خراب بود و هر وقت بهش فکر می کردم استرس می گرفتم بعد از کلی استرس تصمیم گرفتیم که چهارشنبه چهارم بهمن واکسن پسری را بزنیم اما متاسفانه همان روز دایی محمدم فوت کرد و نشد. این حال خراب همچنان همراه من بود (آخه موقع هایی که ایلیا واکسن می زنه من بیشتر از اون گریه می کنم و حالم بد می شه) قرار شد واکسن رو شنبه هفتم بهمن بزنیم که بازهم متاسفانه عمو هوشنگم به رحمت خدا رفت بازهم این کابوس به تعویق افتاد و بالاخره چهارشنبه یازدهم بهمن واکسن 18 ماهگی ایلیارو زدیم، با این همه ترس و اضطرابی که من داشتم  اگر حتی ایلیا یک درجه تب هم می کرد به نظر من خیلی زیاد می آمد اما خدا رو شکر پسر من قهرمانانه با این مساله برخورد کرد و هیچ اتفاقی براش نیافتاد و بزرگ مرد کوچک من از سد واکسن 18 ماهگی با موفقیت عبور کرد.

  • مامان

تولد پارسا

28 ام دی ماه تولد پارسا دوست ایلیا بود جای همگی خالی خاله پرستو خیلی برای این جشن زحمت کشیده بود. تم تولد پارسا رنگین کمان بود همه جا پر بود از رنگین کمان های زیبا. با این که ایلیا از ساعت 8 صبح بیدار شده بود و تا ساعت 8 شب که ما رفتیم تولد فقط 45 دقیقه داخل ماشین خوابیده بود و از صبح در حال شیطنت بود اما گل پسرم مثل همیشه آقا بود و کلی حفظ آبرو کرد.
اینم چندتا عکس از تولد پارساجون...

  • مامان

خیلی وقت بود که سرم شلوغ بود و فرصت نمی کردم راجع به یک سالگی ایلیا بنویسم اما حالا یکم اوضاع رو به راه تر شده. اینم کارهای گل پسر مامان در یکسالگی ....چشمک

  • مامان

امسال دومین سالی است که پسر عزیزم شب یلدا در جمع ماست و چقدر این باهم بودن زیباست. چند روز پیش ایلیا رو بردم عکس مخصوص شب یلدا بیاندازد اما عروسک من همش گریه کرد و اصلا باهامون همکاری نکرد به همین خاطر توی عکس اینجوری افتاده

شب یلدا

طبق معمول همیشه شب یلدا همگی پیش مامان طاهره و بابا احمد بودیم خدا سایه این بزرگترها رو از سرمون کم نکند که وجودشون توی هر خونه ای نعمت است و حضورشون همه جا نشانی از برکت

  • مامان

پسرکم وقتی خونه خاله هاش می ره هر کاری از دستش بر بیاد انجام می ده و از هیچ شیطنتی دریغ نمی کنه وقتی ما نشسته بودیم دیدیم هیچ صدایی ازش در نمی یاد رفتیم دیدیم نشسته پای وسایل آمیتیس و می خواد نقاشی کنه

  • مامان

پسر من عاشق قان قان است مخصوصا موتور. هر وقت هر جا موتور ببیند شیرجه می زنه که بره سوارش بشه اما وقتی موتور نباشه دیگه به ماشین هم رضایت می دهد (بالاخره از هیچی که بهتره)

بعداز ظهر ها هم که می رم خانه مامان طاهره دنبالش دیگر حاضر نیست از ماشین پیاده شه با اشاره به من می قهماند که برو من بنشینم پشت فرمان  کلی سوژه دارم تا بتونم از ماشین پیادش کنم به همین خاطر یه ماشین کوچولو براش خریدیم تا ارادتش نسبت به قان قان کمتر شه اما نشد ....

  • مامان

چهاردهم آذر یازدهمین و آخرین ماهگرد پارسا بود و ما تصمیم گرفتیم دور هم جمع شویم جای همگی خالی از دست این دو تا گل پسر کلی خندیدیم بهترین زمانش هم وقتی بود که ما همگی داشتیم پارسا رو صدا می کردیم که به دوربین نگاه کنه که یکدفعه ایلیا صدا کرد "پاسا" خیلی لحظه قشنگ و جالبی بود.

  • مامان

امروز:
اگر می نویسم خوشبخت ترین مادر دنیام دروغ نگفتم.
اگر می نویسم خدای بزرگ در رحمتش را به روی من گشوده دروغ نگفتم.
اگر می نویسم زندگی زیباست دروغ نگفتم ....
می نویسم تا پسرکم بداند از روزی که جواب آزمایش را گرفتم تا امروز لحظه ای از حضورش غافل نبودم، بداند که زندگی من با حضورش زیباتر از همیشه است و بداند که خیلی وقت است که شده همه زندگی من.
حالا که پسرکم ده تا دندان دارد و یکی دیگر از دندان های کرسی اش در حال جوانه زدن هستند می بینم که خدا چقدر مهربان است که نعمت به این بزرگی را به من داد تا ازش نگهداری کنم.
حالا که پسرکم من را صدا می کنه می فهمم که "مامان" زیباترین کلمه دنیاست و شنیدن اون کلمه از فرشته ای که مال من است از وجود من است و دیگر حالا "پسر" من است چقدر شادی آفرین است.
حالا که پسرکم معنی جملات را می فهمه (موقع شام خوردن بهش می گم ایلیا برو پیش بندت را بیار مامان بهت به به بده می ره می یاره) می فهمم که لحظات چقدر زود در گذرند.
حالا که پسرکم وقتی کار بد می کنه خودش را لوس می کنه تا کسی دعواش نکنه می فهمم که بچه ها چقدر زود فهمیده می شوند.
حالا که پسرکم دیگر سراغ مامانش نمی یاد برای شیر خوردن می فهمم که چقدر زود مرد شده
حالا که پسرکم شبها می آید توی بغل مامانش می نشینه و من را می بوسه می بینم که چقدر خوشبختم .
حالا که شبها موقع خواب سرم را روی شونه های کوچیکش می ذارم، با عشق بغلش می کنم و باهم می خوابیم می فهمم که شونه های پسرم از همین حالا تکیه گاه مامانش است.
و حالا با دیدن  شیرینی های بچه گانه ایلیا می بینم که روی دیگر  زندگی نیز با تمام مشکلات و سختی هایش 
زیباست ....

  • مامان