- ۶ نظر
- ۳۰ تیر ۹۳ ، ۰۸:۰۰
صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می آید انگار آمدن تو نزدیکست
پسر نازنیم، عمرم، نفسم، عزیزتر از جانم سومین سال تولد زیبایت مبارک امیدوارم که صد سال سالم و تندرست باشی.
گل پسر من چند وقته که اصرار داشت بریم "دریا کنار" از اونجایی که دیگه نمی شه حرف ایلی جونم را زمین انداخت برنامه گذاشتیم تعطیلات آخر هفته متعلق به پسرکم باشه از روز سه شنبه صبح 13 خرداد همراه با خانواده دایی علی و مامان طاهره و بابا احمد حرکت کردیم سمت شمال (رودسر) بعد از ناهار هم خانواده خاله الهام اومدند، جای همگی خالی به ما که خیلی خوش گذشت
امسال 23 اردیبهشت ماه مصادف بود با روز پدر از قبل برنامه ریزی کرده بودیم که این روز رو از صبح بریم کاشان. ایلیا با اینکه نمی دونست کجاست ولی از وقتی فهمید ذوق رفتن رو داشت و همش می گفت بریم "کارواش" صبح زود هم وقتی بیدارش کردم بدون معطلی از خواب بیدار شد و با خوشحالی گفت "مامان جون داریم می ریم کارواش؟". بعد از عوارضی قم با خانواده دایی محمدرضا و دایی علیرضا قرار داشتیم ما هم همراه خاله الهام اینا، مامان طاهره اینا و خاله مریم رفتیم به ایلیا که خیلی خوش گذشت از همه طرف همه هواش رو داشتند و هر جور که دلش می خواست شیطنت کرد.
یه عکس تقریباً دسته جمعی
پدر یعنی تپش در قلب خانه / پدر یعنی تسلط بر زمانه
پدر احساس خوب تکیه بر کوه / پدر یعنی تسلی وقت اندوه
پدر یعنی زمن نام و نشانه / پدر یعنی چراغ و نور خانه
پدر یعنی غرور و مستی من / پدر یعنی تمام هستی من ...
روز پدر رو به همه باباهای خوب دنیا از جمله همسر عزیزم و بابای گل خودم تبریک می گم امیدوارم که سایه همه باباهای مهربون سالها روی سر خانواده هاشون باشه و خداوند رحمت کند روح پدران عزیزی که دربین ما نیستند
پسرم نازنینم با گذشت روزها و شنیدن شیرین زبانی هایت می بینم که چقدر بزرگ شدی، دستان کوچکت گرما بخش وحودم شده و دیدن چهره معصومت انرژی بخش تمام روزم. پسرم با گذر زمان و دیدن پیشرفت هایت گاهی دلم برای کودکی هایت تنگ می شود روزهایی که بی منت و با عشق تا صبح کنارت بیدار بودم، به امروز و فرداهایت فکر می کردم، روزهایی که استوار گام برداری و خودت بزرگ مرد کوچکی شوی، روزهایی که دلبری های کودکانه ات مرا سرمست عشق کنه عشقی جاودانه که فقط و فقط یک مادر در وجود فرزندش می بینه موهبتی که هیچ قیمتی نداره و با هیچ ارزش مادی سنجیده نمی شه پسرکم با عشق می بویمت، با عشق می بوسمت و با عشق به خدایی می سپارمت که با لطف بسیارش تو را روشنی بخش زندگی ما کرد
بالاترین آرزویم برایت این است :
حاجت دلت با حکمت خدایت یکی باشد . . .
از قبل دوست داشتم ایلیا تنها نباشه، هم توی بچگی هاش هم بازی داشته باشه و هم برای بزرگ شدنش همدم. ششم اردیبهشت 93 متوجه شدم که جمع سه نفره ما به لطف خدا به زودی چهار نفره می شه. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که ایلیا چی می شه؟ نکنه نتونم مثل سابق بهش برسم؟ نکنه دیگه نتونم مادر خوبی براش باشم؟ و کلی سوال دیگه که حسابی ذهنم رو به خودش مشغول کرده. بیشتر از همه نگران ایلیا و آینده اون هستم ولی فکر می کنم کار اشتباهی انجام نداده باشیم خدایا ازت می خوام که خودت کمک کنی هم توان قبل رو برای سر و کله زدن با گل پسر داشته باشم هم حاملگی سختی نداشته باشم که به پسرکم هم سخت نگذره. یعنی می شه این یکی هم مثل ایلیا که اینقدر گل بود بچه خوبی باشه؟!!!! خدایا خودت پشت و پناه همه باش مواظب جوجه های منم باش
اول اردیبهشت ماه بعد از توافق به عمل آمده با گل پسر تصمیم گرفتیم که موهای ایلی جون رو کوتاه کنیم ایندفعه برعکس دفعه قبل اصلا اذیت نکرد و خیلی آقا بود فکر کنم علتش هم توافق دو جانبه بود که خودش هم راضی به کوتاه کردن موهاش شده بود.
نمایی هم از پارک جوانمردان با حضور ایلی بلا
جمعه تصمیم گرفتیم پسرک رو ببریم صفا دیدیم برای ایلی جونم چی از پارک بهتر!!! رفتیم دنبال مامان طاهره، بابا احمد، خاله الهام و امتیس باهم رفتیم دریاچه چیتگر جای همگی خالی به ایلیا که خیلی خوش گذشت. اینم یه عکس از ایلی جونم که من عاشقشم