تم کده

Lilypie - Personal pictureLilypie Second Birthday tickers Lilypie Kids Birthday tickersLilypie - Personal picture

سخن شیرین

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

وبلاگ رسمی "ایلیا" و "وانیا"

سخن شیرین

من «ایلیا» ملقب به «ایلی بلا» هستم.ساعت هشت و نیم صبح روز پنجشنبه سی ام تیرماه نود، بیمارستان سجاد تهران را با قدوم خودم منور کردم... مثل شیر قوی هستم،شیر دوست دارم،دستامم زیر شیر میشورم...
من هم «وانیا» ملقب به «دخمل طلا»، آبجی ایلی بلا هستم.ساعت هشت و پنجاه دقیقۀ صبح روز چهارشنبه بیست و ششم آذرماه نود و سه، برگ زرین دیگری بر بیمارستان سجاد افزودم...

کد آهنگ

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ اسفند ۹۵، ۲۳:۳۵ - Dina
    Good omg
نویسندگان


نیایش

  • مامان

هفت سین دوستی تقدیم شما دوستای گلم:
اول : سایه خدا
دوم : سفیدی بخت
سوم : سلامتی همه
چهارم: سیب سرخی برای دلها
پنجم: سعادت و خوشبختی
ششم : سکه های حلال
وهفتم: سر سبزی زندگی

  • بابا

بیست و ششم آذر تولد هدیه عزیزم دختر دوست و همکار خوبم بود که به خاطر لطفی که به ما داشت و اون روز با تولد وانیا تداخل داشت تولدش رو سوم دی برگزار کرد مامان گلش که خیلی زحمت کشیده بودن و سنگ تمام گذاشته بودن بچه ها هم که دور هم جمع شده بودن و از شیطنت کم نذاشتن جای همگی خالی یه روز خیلی خیلی خوب در کنار دوستای گلم 

هدیه عزیزم امیدوارم صدو بیست سال در کنار خانواده گلت زندگی کنی 

  • مامان

چه سخاوتمند است پاییز

که شکوه بلندترین شبش را

عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد

زمستانتان سفید و سلامت . . .

یلدا مبارک

امسال پنجمین یلداییست که پسر نازنیم در کنار ماست و دومین یلدای دخمل گلم. پسر عزیزم دختر نازنیم چه زیباست روزهایی که در کنار شما می گذرد و چه زیبا تر بزرگ شدن شما که هر روز بهتر از روز قبل هستید و خدا را هزاران مرتبه شکر به خاطر داشتن عزیزانم 

  • مامان

دخترم!یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی!از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی... (نیما یوشیج)

بیست و ششم آذر ماه نود و سه یک بار دیگه خدا مهربونی اش رو به ما ثابت کرد و یه فرشته کوچولو بهمون داد تا زندگی مون رنگ و بوی بهتری به خودش بگیره و حالا یکسال از اون روزها می گذره سالی که سختی ها و شب بیداری های زیادی توش داشتم ولی شیرینی وجود وانیا همه تلخی ها رو شیرین کرد و حالا زندگی به کامم شده و خدا رو هزاران مرتبه شکر به خاطر داشتن ایلیای عزیزم و وانیای گلم

با محمد تصمیم گرفتیم تولد یک سالگی دخملم رو با تم دختر توت فرنگی بگیریم. متاسفانه تعداد زیادی از مهمون ها همون روز تولد گفتن که نمی یان اما بازهم حدود 60 نفر از عزیزان اومدن که با وجودشون مجلس ما را گرم کردند.

عکس پرنسس من 

  • مامان

این روزها ایلیا خیلی بازیگوش شده مدام بپر بپر می کنه جیغ می زنه شعر های قشنگ می خونه و یه عالمه کارهای قشنگ با من یکم بد اخلاقی می کنه وقتی کار اشتباهی می کنه دعواش می کنم جواب می ده ولی می دونم که مقتضای سنش است و من همچنان عاشقش هستم وقتی تو چشمای قشنگش نگاه می کنم انگار همه دنیا رو به من دادن خدایا شکرت به خاطر داشتن پسر گلم.


این روزها نزدیک تولد دخملم شده وانیا جونم چهار تا دندون داره گاهی با ترس و لرز چند قدم بر می داره ولی زود می نشینه که نیفته شب ها مدام بیدار می شه و دوست داره کنار ما بخوابه وانیا خیلی به من وابسته است وقتی که از سرکار میام خونه به من می چسبه و مدام می خواد بغلش کنم یه دخمل لوس لوس دارم که مدام به مامانش وصله. وانیا جونم عاشق یخچال شده و تا در یخچال باز می شه مثل فرفره می دوه می ره توی یخچال و می خوای برش  داری گریه می کنه و کلی سوژه داریم با این دخمل لوس

  • مامان

این روزها خیلی سرم شلوغه پسر گلم روزها که از مهد کودک می یاد می شینه پای تلویزیون به کارتون دیدن، میوه خوردن و با خواهر کوچولوش سر و کله زدن پسرک من خیلی شیطون شده مدام از روی مبل می پره می دود تن صداش خیلی بلنده این روزها وانیا سریع تر از قبل چهار دست و پا می ره بدون کمک می ایسته و یکی و دو قدم بر می داره دخمل گل من در یازده ماهگی سه تا دندون خوشگل داره که به خاطر داشتنشون خیلی اذیت شد اما به جاش کلی با نمک تر شده. هر وقت یه جا گیر می افته که تندتند می گه ماما، ماما و اگر من نرسم جیغ می زنه. اما در کل دخملم خیلی خانوم و خوش اخلاقه. وانیا خانوم دیگر کمتر غذای خودش رو دوست داره ترجیح می ده از غذای ما بخوره دخملکم بعدازظهر ها با داداشش چند دقیقه ای بازی می کنن  بعد هم دعوا سر اینکه ایلیا می گه اسباب بازی خودمه و نمی خوام به وانیا بدم و کلی شلوغی های دیگر به خاطر این دو تا جوجه 

یه عالمه عکس جامونده از این روزها که فرصت نشد بذارمشون ولی خب دیر از هیچوقت بهتره 

  

  • مامان

16 شهریور امسال با خانواده خاله الها رفتیم تالش روستای قرق. با توجه به اینکه ویلامون خیلی به ساحل نزدیک بود به ایلیا خیلی خوش گذشت و مدام توی آب بود. یکی از جاذبه های توریستی شهر تالش سورتمه بود اولش ایلیا می ترسید ولی بعدش که سوار شد خوشش اومد و توی اون چند روزی که اونجا بودیم دوبار رفتیم سورتمه هر بار هم ایلیا دو بار سوار شد. وانیا هم اولش از آب می ترسید ولی وقتی یک کم ماسه بازی کرد خوشش اومد دل از آب نمی کند ولی همچنان دخملم از خانومی سر زبون همه است و همه جا نشون می ده که خیلی دخمل خوبیه. 

  • مامان

امسال روز دختر مصادف بود با بیست و پنجم مرداد ماه و دخترک من آخرین روز هشت ماهگی اش بود. چه حس خوبی است دختر داشتن و مادر بودن. دخمل گلم روزت مبارک

دخترک من با سرعت جت خنده چهار دست و پا می ره و اولین کاری که می کنه می ره سراغ سبد پیاز سیب زمینی ها بعد هم با یه لبخند شیرین منو گول می زنه که از پایگاه مورد علاقه اش دور نشه، دستش رو به مبل و میز تلویزیون می گیره بلند می شه (بعد هم چون نمی تونه خودش رو کنترل کنه می خوره زمین و گریه....) ، آواز می خونه، انگشت سبابه اش همیشه توی دهنش است و یه لبخند ملیح روی لبای قشنگش. دخمل قشنگ من وقتی از سرکار می رسم خونه وقتی بغلش می کنم منو بو می کنه (الهی قریون اون محبت کردنت برم من عزیزم) بعد هم تا یکی دو ساعت از بغل من پایین نمی یاد پاهام رو می گیره می گه: من من یعنی منو بغل کن. دیگه یه عالمه خاطرات شیرین دارم که فقط باید دید و حس کرد اصلا قابل گفتن نیست ولی خیلی خوبه.

حالا بگم از پسرک نازم عشق مامان که خیلی قشنگ و مردونه می ره مهد کودک یه عالمه چیزای جدید یاد گرفته، کلی چارچوب پیدا کرده و خیلی بهتر از قبل با قوانین آشنا شده خیلی از تابلوهای راهنمایی و رانندگی رو می شناسه، خیلی خوبه اسکیت با زی می کنه، رابطه خوبی با خواهرش داره و من عاشق این بزرگ مرد کوچکم 

  • مامان

پسر داشتن حس شیرینیه که من تجربه اش کردم و بارها خدا رو بخاطرش شکر میکنم... دنیای معصوم و کودکانه ش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده...

وقتی از همه مردهای زندگیم ناامید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه، نه پدرمه و نه برادرم... اون تنها عشق زندگی منه که با دستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه: مامان امروز موهات چقد قشنگ شده،

تو اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم و با تنها عشق زندگیم از ته دل میخندم... آره... تنها عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه: مامان عاشقتم... و من با تمام پوست وگوشت وخونم عشق رو احساس میکنم...

با توجه به اینکه تولد ایلیا جونم سه شنبه بود و منم به خاطر کارم نمی تونستم براش تولد بگیرم قرار شد پنجشنبه خاله ها و دایی ها بیان خونمون و واسه گل پسرم یه تولد کوچیک بگیریم جای همگی خالی به ما که خیلی خوش گذشت.

  • مامان

ایلیای عزیزم، پسر گلم، تمام امید زندگی من امروز یه بار دیگه روز به دنیا اومدن تو رو جشن می گیریم روزی که خدا تو رو سهم ما از زندگی قرار داد و تو شدی همه زندگی ما. خدا رو شکر که تو هستی و باز هم شکر که با تن سالم شیطنت می کنی و این شیطنت ها نشان از بودن توست عزیزم همیشه بمان

    

   

                              

  • مامان