سفر شمال
پنجم شهریور بود که با خانواده خاله الهام، مامان طاهره و بابا احمد رفتیم شمال جای همگی خالی به ایلی جون من که خیلی گذشت
توی راه برای خوردن صبحانه کنار رودخانه ای نشستیم صبحانه خوردیم جای همه خالی خیلی جای با صفا و خوبی بود
بعداز ظهر روزی که رسیدیم رفتیم ساحل که پسرکم ماسه بازی کرد و خیلی بهش خوش گذشت موقعی که بهش گفتم چی کار می کنی دستاش رو آورد بالا گفت "ببین اینجوری"
روز بعد هم که رفتیم ساحل با امی رفت دریا و کلی آب بازی کرد
ایلیا بعد از آب بازی کلی خسته و گرسنه شده بود که برای اولین بار با اشتها بلال خورد
بعد هم دوباره شروع کرد به ماسه بازی و همه ماسه ها رو داخل کفش مامان طاهره ریخت که ازدست ایلیا قایم کرده بود کثیف نشه
پسرکم این چند روز خیلی بهش خوش گذشت هر کاری که دلش می خواست انجام داد موقع برگشت همش می گفت خونه نریم بریم دریا . در کل توی راه رفت و برگشت پسرکم خیلی آقا بود و اصلا اذیت نکرد . عاشقتم عزیزم که اینقدر آقایی
- ۹۲/۰۶/۱۰