30 ماهگی پسرم
30 ماه از بودن با تو گذشت
30 ماهی که خدا تو رو به من هدیه داد تا زندگی رنگ دیگری به خود بگیرد.
پسرم تو را از او خواستم، از اویی که بدون خواستش برگی از درخت نمی افتد.
او خواست و تو مال ما شدی، تو را به خودش می سپارم که همیشه پشت و پناهت باشد.
کاش لایق مادر بودنت باشم چون تو لایق بهترین هایی
پسر عزیزم عاشقانه دوستت دارم
ماجراهای ایلیا و مامان طاهره
دیگه پسرک من اکثر صبح ها که می خواهیم بریم اداره از خواب بیدار می شه و آماده رفتن به خونه به قول خودش طاطا می شه بعد مثل همیشه خوش برخورد می گه بریم خونه طاطا از در که وارد می شیم می ره کنار مامان طاهره جون می خوابه بغلش می کنه شیرش رو می خوره با من هم بای بای می کنه می گه "خباسس زود بیا همه شی بخر پخلات، نارنگی، خیار همه شی بخر" یعنی خداحافظ زود بیا پرتقال، نارنگی، خیار همه چی بخر. وقتی صبح ها زنگ می زنم با مامان طاهره حرف بزنم گوشی رو بر می داره می گه مامانمه و خودش شروع می کنه به حرف زدن و سراغ همه چیز رو از من می گیره عزیز دل من خیلی پسر خوبیه و من همیشه به قول خودش بهش "اختفار" (افتخار) می کنم. بعداز ظهرها cd های مورد علاقه اش رو نگاه می کنه تا من برسم و بریم خونمون هر وقت هم که محبتش گل می کنه می گه مامان جون عزیزم عاشقتم.
یه کار دیگه ای که ایلیا می کنه هر وقت می خواد از بلندی بالا بره یا از جاش بلند بشه می گه "یاعلی ممد" عاشق یاعلی گفتنشم عزیزم حضرت علی پشت و پناهت باشه که اینقدر قشنگ اسمشون را صدا می زنی
گل پسر من عاشق آرایش کردن من است بعدازظهرها که می رسیم خونه اول می ره سر لوازم آرایش من یک رژ سرخابی می یاره می گه "مامان جون بیا یه رژلب معمولی بزن خوشگل بشی" بعد هم می گه "مرسی که مامان جون" یا هر وقت آرایش می کنم می گه "آرایش کردی بریم بیرون خوشگل شدی" از قضا دیروز که داشتیم می رفتیم بیرون بنده یک عدد رژ لب کمرنگ زدم که ایلیا گفت "مامان شرا رژلب معمولی نزدی این رژ بی ریخته!!!! " گفتم بریم برگردیم رژ معمولی می زنم چشمتان روز بد نبینه دیدم ایلیا رفته رژ لب معمولی رو برداشته اول به میزآرایش من، بعد به کل لباس های خودش و بعد از اون کمی روی زمین مالیده بعدهم در رژ رو بسته وقتی که فهمید خرایکاری کرده گریه می کرد می گفت "حالا رژ معمولی رو بزن قشنگ بشی" من وسط عصبانیت خنده ام گرفته بود که آخه چرا پسرکم اینقدر به رژلب معمولی ارادت داره این شد که بعد از این همه خرابکاری گل پسر نتونستم دعواش کنم که به رژ لب معمولی من دست نزنه ....
دیروز بردمش پارک ایلیا جون من اینقدر آقا بود که لذت بردم از رفتارهای قشنگش
شب هم که توی خونه دیدم صدای ایلیا در نمی یاد رفته بود توی اتاقش تمام کتابهاش رو ریخته بود روی زمین و نشسته بود به کتاب خوندن هر کاری هم که بهش می گفتم می گفت "من کار دارم دارم کتاب می خونم شما برو به کارت برس" و این بود که تمام اتاق ایلیا با کتاب فرش شد
بعد هم مثل یه مرد واقعی یه cd آورد گفت اجازه می دی کارتون ببینم کارتونش رو هم نگاه کرد و خوابید
پسرکم دیروز نشون داد که بعد از 30 ماه یک دفعه مرد شد. بزرگ مرد کوچک من برایم بمان که زندگی یعنی با تو بودن