گل پسرها
چهاردهم آذر یازدهمین و آخرین ماهگرد پارسا بود و ما تصمیم گرفتیم دور هم جمع شویم جای همگی خالی از دست این دو تا گل پسر کلی خندیدیم بهترین زمانش هم وقتی بود که ما همگی داشتیم پارسا رو صدا می کردیم که به دوربین نگاه کنه که یکدفعه ایلیا صدا کرد "پاسا" خیلی لحظه قشنگ و جالبی بود.
یکی دیگر از کارهای جالب بچه ها این بود که به هم حسودی می کردند هر اسباب بازی که پارسا بر می داشت دقیقا همون را ایلیا هم می خواست و برعکس. آخر شب که خاله پرستو بالش روی پاش گذاشته بود تا پارسا رو بخواباند ایلیا زودتر از اون رفت روی پاش خوابید
پسرکم کلی ژست گرفته تا معلوم شه که از پارسا بزرگتره
اینجا هم که پارسا رو سفت بغل کرده تا دوستش فرار نکنه
راستی پارسا لپ من را همچین گاز گرفت که الان بعد از گذشت 5-4 روز هنوز جای دندون هاش روی صورتم مانده از دست این پسر بلا با این کارهاش
خدایا این پسرا دیگه حالا روشنایی خونه های ما هستند خودت نگهدارشون باش